سرمقاله ......

استعفای ناکام ظریف نمادی از ناکامی یک سیاست 

منصور امان

 

رژیم ولایت فقیه زیر فشار رویدادهایی قرار گرفته که توان تاثیرگذاری اندکی بر آنها دارد یا در حال از دست دادن چنین توانی در رویارویی با آنها است. در پهنه خارجی در همه نُقاطی که ج.ا با طرفهای خارجی اش سایش دارد، فاکتورهای دخیل علیه آن عمل می کنند و "نظام" به شتاب در حال از دست دادن زمان است. در داخل، شرایط مزبور به ویژه دستگاه قدرت را زیر تاثیر خود گرفته که محور آن هر چه بیشتر بر مساله بقای سیستم قرار می گیرد و باندهای تشکیل دهنده آن را براساس پاسخها و منافع ویژه خویش، به جنگ یکدیگر می برد.

 

تجربه مونیخ

تنش پدیده آمده در حاکمیت گرد سفر آقای بشار اسد، یکی از نمودهای خیره کننده تاثیر مُتقابل فشار خارجی و شکافهای درون حاکمیتی است. صحنه از کوره در رفتن وزیر خارجه مُلاها در جریان یک گُفتُگوی چالشی در کنفرانس امنیتی مونیخ در برابر دوربینها و دیپلُماتها و پایورانی که در محل حُضور داشتند، می تواند شاهدی از کشیده شدن تارهای عصبی حاکمان کشور تا مرز گُسیختگی باشد. آقای ظریف که پیش از این در محافل غیر رسمی اُروپایی با حلوا و عکس یادگاری پذیرایی می شد، به گونه ای غیرمُنتظره با پُرسشهای سخت و هماهنگ نشده ای روبرو گردید که جوابی برای آنها نداشت.

او در مونیخ توانست تغییر فضا را که با رویکرد حداقلی و مشروط طرفهای اُروپایی به پروژه "دور زدن تحریمها" و افزایش فشار از زاویه اختلافات موشکی و منطقه ای آشکار گردیده بود، بر قواره خود به طور زنده و ملموس تری حس کند. این تجربه ناخوشایند بُن بستی که "نظام" در آن بسر می برد را عُمق و اندازه داد. آقای ظریف که به گفته خود پیش از این نیز چند بار در خفا استعفا داده، این بار آن را علنی کرد و همراه آن منفذ دیگری برای بیرون زدن بُحرانی که در پستوهای حاکمیت بر سر راه حلهای خُروج از تله خارجی موج می زند، ایجاد کرد.

گذشته از آثار داخل و خارجی این اقدام که شکنندگی دستگاه حاکمیت را دُرُست در همان زمانی که به نمایش استحکام آن نیاز دارد، بازتاب می داد، حرکت آقای ظریف مانور پیش بینی شده حُکومت گرد "آوردن" آقای بشار اسد را نیز خُنثی کرد و خیز آن برای بهره برداری تبلیغاتی را به درجا زدن بدل ساخت.

 

انتهای تاریخ مصرف

برای گرفتن پاسُخ به این سووال که چرا به تماشا گذاشتن آقای بشار اسد در بیت "رهبر" برای رژیم ج.ا اهمیت دارد، باید به تحولات شتابان سوریه پس از موفقیت نظامی مُتحدان رژیم این کشور و قرار گرفتن مساله آینده آن روی میز نگریست.

چنین می نماید که برای آقای پوتین همراه با "انجام ماموریت" سوریه، نقش ج.ا نیز در شکل و بُعد کنونی خود به پایان رسیده باشد. رژیم ولایت فقیه در جنگ تجاوزکارانه روسیه نقش نیروی پیاده نظام آن را ایفا می کرد و مُکملی برای نتیجه گیری روی زمین از بُمبارانهای بیرحمانه و غیرانسانی روسیه به حساب می آمد. رژیم ولایت فقیه در این پهنه همه استعدادهایش را به کار گرفته بود؛ صرف نظر از نیروهای خود، مُزدورانی از عراق و افغانستان نیز استخدام شده و مدد ترکیبی از فناتیسم مذهبی و دُلار آمریکایی به تنور جنگ سوریه فرستاده می شدند. هر گاه این نیز کافی نبود، کارشناسان اوباش پرور "نظام" همچون پاسدار همدانی، به تامین نیروی انسانی لازم از میان اراذل و اوباش سوری همت می گماشتند.

در امر سوخت و ساز جنگی نیز ج.ا یک شریک دست و دلباز برای آقای پوتین بود که نه فقط بخش اعظم مخارج جنگ زمینی را به گردن داشت، بلکه به گونه غیرمُستقیم و با قراردادهای تجاری و تسلیحاتی، در تامین هزینه بُمبهای آتش زا و خوشه ای آقای پوتین هم شریک بود. خدمات حاکمان ایران همچنین شامل در اختیار قرار دادن قلمرو هوایی کشور برای پرتاب موشکهای روسی یا استقرار هواپیماهای جنگی کرملین در پایگاه هوایی نوژه می گردید.

واقعیت این است که در یک پروسه سیاسی برای تعیین نظم پس از جنگ هیچیک از این استعدادها کاربُردی نمی یابد. ثبات و عادی سازی سیاست و اقتصاد که پایه و اهداف چنین نظمی به حساب می آید، با هدفهایی که رژیم ج.ا در سوریه تعقیب می کند و نیز فضای بین المللی که در آن حرکت می کند، سازگاری اندکی دارد. برای مُسکو، رژیم ولایت فقیه در نقش یک نیروی مُخرب بی شک سودمند اما در روند ثبات دهی، فاکتوری زیانبار و یک مانع دردسرساز است که می بایست به حاشیه رانده شده و آرام نگه داشته شود.

در شرایط کنونی شرط ابتدایی برای به رسمیت شناخته شدن دوباره سوریه به عُنوان حوزه نفوذ روسیه، قرار گرفتن این کشور آشوب زده در چارچوب نظم منطقه ای و بین المللی است که در یک سوی آن امنیت اسراییل و مُتحدان عرب غرب قرار دارد و در سوی دیگر حذف نیروهای مُخرب و فاکتورهای غیرسازنده ای که پروسه بازگشت سوریه به نظم موجود را مُختل ساخته یا دُشوار می کنند.

 

شریک استراتژیک

روسیه حتی اگر قصد داشت مُلاها را در غنایم جنگی شریک کند، این یک شراکت برابر نمی توانست باشد. حال با توجُه به ویژگیهای نامطلوبی که آنها در شرایط پسا جنگ با خود به همراه می آورند، دیگر در رابطه دوجانبه فقط سُخن از "منافع" می تواند در میان باشد و نه "شراکت" در هر بُعدی! این در حالی است که حاکمان ج.ا روسیه را "شریک استراتژیک" خود می پندارند.

به این پُرسش که روسیه مرزهای منافع خود در سوریه را کُجا و چگونه ترسیم می کند، آقای ریابکوف، یک پایور ارشد مُسکو، در ابتدای بهمن ماه پاسُخ داد. او پس از آنکه روشن ساخت روسیه، رژیم مُلاها را "مُتحد" خود نمی شناسد، با حمله های نظامی اسراییل به تاسیسات و نیروهای جمهوری اسلامی در سوریه تفاهُم نشان داد و آن را "تدابیر اسراییل برای امنیت خود" توصیف کرد. وی همچنین افزود: "روسیه به تضمین امنیت قوی برای اسراییل کاملا متعهد است."

یک ماه بعد، آقایان پوتین و نتانیاهو در دیداری در مُسکو این هدف را مُشخص تر کردند. نخُست وزیر اسراییل در باره نتایج سفرش گفت که با کرملین برای خُروج همه نیروهای خارجی به توافُق رسیده است. آقای پوتین نیز با تایید این سُخنان، از تشکیل یک "کارگروه" بدین منظور خبر داد که به گفته وی، هدف از ایجاد آن "تضمین خُروج همه نیروهای نظامی خارجی و عادی سازی نهایی وضعیت سوریه است".

با این حال فقط رویکرد روسیه نیست که نگرانیهای مُشخصی را در حاکمیت ج.ا پیرامون آینده نقشه های کلان و گران خود در سوریه دامن زده است. به مُوازات تثبیت نظامی رژیم اسدها، کشورهای عربی نیز هُجوم سیاسی – دیپلُماتیک گُسترده ای را برای بیرون راندن مُلاها و کشاندن نظام سوریه به حوزه نُفوذ خود آغاز کرده اند. بسیاری از این کشورها مُناسبات خود را با دمشق از سر گرفته اند و در حال راه اندازی سفارتخانه های خود هستند. آنها به آقای بشار اسد وعده کُمک اقتصادی و پُشتیبانی سیاسی در پروسه بازسازی کشور می دهند و در ازای آن خواهان فاصله گیری از رژیم ایران و مُزدوران لُبنانی و عراقی اش هستند.  

بنابراین همه نشانه ها بیانگر آن است که برای رژیم مُلاها تثبیت رژیم سوریه، به نتایجی در جهت عکس آنچه که آنها به خود وعده می دادند، فرا روییده است. از این رو در دوره فروکش جنگ داخلی، حاکمان ایران نیاز دارند که سیاستها و ابزارهایی را به خدمت بگیرند که بر حُضور آنها به عُنوان یک بازیگر اصلی صحنه سوریه مُهر تاکید بگذارد و آن را به نمایش درآورد. "آوردن بشار اسد" در چارچوب این مُحاسبه قرار دارد که به خوبی می تواند تاکتیکهای دیگری همچون حملات موشکی به اسراییل و نیز ایجاد تنش در بُلندیهای جولان را هم دربر بگیرد. تنها مُرور گُذرای "پیام"هایی که رهبران، پایوران و دستگاه تبلیغاتی مُلاها اعلام می کردند توسُط سفر آقای اسد به چارگوشه جهان ارسال کرده اند، اهمیتی که این حرکت نمادین برای دستگاه حاکم دارد را بازگو می کند: "پیام سفر بشار اسد به ایران/ ایران دارای حق تقدم در آینده سوریه است"، " سفر بشار اسد پیام روشنی به اسراییل داشت"، " ادامه هم‌ پیمانی تهران - دمشق، پیام سفر بشار اسد است" و "این سفر پاسخی به حامیان جدایی ایران و سوریه بود".

 

ظریف در کنار احمدی نژاد

آقای ظریف که به نظر می رسد قصد داشت از این سفر برای پیاده شدن از قطار "برجام" بهره برداری کند، صحنه آرایش شده را به هم ریخت و دستاوردهای تبلیغی آن را بر باد داد. گرچه او تنها دو روز بعد ناچار شد بدون شکایت و گله به کارش برگردد، اما خسارت به بار آمده دیگر ترمیم پذیر نبود. او به عُنوان چهره خارجی "عقب نشینی قهرمانانه"، رسیدن "نظام" به بُن بست در رویکرد دوگانه برجامی را علامت داده بود. نه فقط آمریکا که با فشار اقتصادی در تلاش برای راندن "نظام" به همین نُقطه است، بلکه طرفهای اروپایی مُلاها نیز که به تازگی به تلاش بیشتری برای پایان دادن به ناهمگونی توافُق هسته ای با سیاستهای منطقه ای و میلیتاریستی ج.ا دست زده اند، در استعفای آقای ظریف بسته شدن میدان مانُور مُلاها را مُشاهده می کنند.

یک علت تحرُک و تلاش فوری که در پُشت پرده برای خُنثی کردن این تاثیر صورت گرفت و مُنتهی به بازگشت سریع آقای ظریف گردید را در همین عامل باید جُستُجو کرد. تفسیرها و توجیهات بعدی که در مجموع گرد محور غیبت وزیر نگون بخت در مُلاقات آقایان اسد و خامنه ای و سپس اسد و روحانی چیده شده، فقط تنگنای توضیحی "نظام" را آشکار می سازد. واقعیت این است که دستگاه رسمی سیاست خارجی به طور عام و آقای ظریف به طور ویژه، در هیچ دوره ای نه تصمیم گیرنده و نه مُجری سیاست منطقه ای "نظام" بوده اند. در این تقسیم کار، حوزه وظیفه آقای ظریف پادویی ماشین شرارت خارجی است و وی تاکنون جای تردید باقی نگذاشته که به ایفای این نقش وفادار است و در چکمه لیسی خط قرمزی ندارد. حتی اگر ساختار سیاست خارجی حُکومت و سابقه آقای جواد ظریف برای توضیح بی پایه بودن استدلال استعفای او به خاطر به بازی نگرفته شدن کافی نباشد، بدون تغییر ماندن اختیارات و مُناسبات یا حتی وعده نمایشی به انجام آن، به اندازه کافی دلیل عرضه می کند.

پادوی فُرصت طلبی که قصد بیرون پریدن از گاری در گل مانده داشت، با خفت و خواری بدان بازگردانده شد. اما تردیدی نیست که پرونده استعفای دو روزه او نزد اربابانش همچون ماجرای کناره گیری یازده روزه آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقیه بر منصب ریاست جمهوری، همچنان برای حسابرسی گشوده باقی می ماند.

 

برآمد

یک تحوُل قطعی (خُروج آمریکا از برجام) و یک تحوُل تدریجی (فاصله گیری اُروپا از ج.ا) زنگ به پایان رسیدن ظرفیتهای استراتژی امنیت و بقای رژیم ولایت فقیه را به صدا درآورده است؛ تحوُلی که "دولت اعتدال" را به همراه آقای ظریف و حُجت الاسلام روحانی به نماینده یک دوره سپری شده تبدیل کرده است. دولت آنها پس از شکست "برجام"، از منصب سوداگر هسته ای به جایگاه اُردک چُلاقی فروکاسته که حوزه وظایف و عمل آن هر روز کوچک تر و وُجودش بر صحنه سیاست نمایشی تر می شود. با استعفا یا بدون آن، ریزش پایه هایی که دوره مزبور بر آن قرار گرفته بود، خوش نشینهای آن را هم با خود به زیر کشیده.

منبع: نبردخلق شماره ۴۰۹، پنجشنبه اول فروردین ۱۳۹۸ - ۲۱ مارس ۲۰۱۹

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول