م. وحیدی (م . صبح)
برخیز چه گوارا! آنک در سرزمین من! میان لجه خون و پریشانی دشتی که ریشه درخاکستر سوزان دارد و در بادهای شرقی بنویس آزادی! سیاهترین شب طلوع کرده است و طبلها ابتذال حیات را می کوبند
برخیز چه گوارا! اینک با دهان صاعقه و باروت و بر قلعه عنکبوتین شب فرود آی!
واژه ها می مویند لحظه ها می تپند و ساقه نازک عشق در پنجه گذشته و حال می شکند
در گردش ثانیه ها صلیبم را به دوش می کشم و استاده بر شانه های رنج تاریخ صورتکهای وقیح دلقکان را از چهره ها می زدایم
برخیز چه گوارا ! فردا شباهت توست با سپیده هایی رقصان در گرداگرد طلوع و قلبهایی که میراث تو را در باور خیابانها تکثیر می کنند و با سرود و ساز و آینه و گل به پیشواز تو می آیند منبع: نبردخلق شماره ۴۱۶، دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸ ـ ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹ |