م . صبح
آسمان نزدیک است و سالها در پشت افق سرگردانند قله ها خوابگاه منند و صحرا باپاهای مه آلود می راند من پر از پروازم فواره ها از فتح می گذرند شانه هایت را از صخره و سنگ صیقل ده ! تا رودها از آن عبور کنند قناریهای چشم من در شب بیشه ها آتش افروخته اند بر فصلها خرده مگیر! هزار زمستان با خاطرات ما گرم می شوند و بادها در نعره سپیده دم فرو می ریزند این طنین قلب توست در ترانه من کاین گونه می تپد در کوچه های شهر بشکف ! ای منظومه بلند سپیده دمان ای فصل بزرگ رهایی من سفیر آفتابم با چشمانی از شعر وغزل در قطره های روشن صبحگاهان پرنده ای باش و به شعر من بنشین! تا واژه ها شادی را تجربه کنند و کوچه باغها در برهنگی شب جامه روشنایی بپوشند
منبع: نبرد خلق شماره ۴۲۵، پنجشنبه اول خرداد ۱۳۹۹ ـ ۲۱ می ۲۰۲۰ |