م. وحیدی (م. صبح)
در پرنیان شب رویاهایم را دنبال می کردم کرانه ها همسفرم بودند و تصویرجوانی مرا می ساختند با دورترین نسل انسان در برودتی معلق و دور افتاده از پُلها می گذشتیم و به روز نمی رسیدیم اما توقف نکردیم درخارزار نشستیم و جراحت خود را بافتیم تا از نمکزاران عبور کنیم برگی لرزان راهبرمان شد تاسالها را پشت سرگذاریم و به بلوغ جهان رسیم و پیوستگی دستها شاید تجربه نسیم آواز آخرین پرنده باغ باشد *** شب زنده داران
جوهر خودنویسم را بر شب می پاشم صبح می شود و پیله تنهایی ام می شکند با شب زنده دارانی که نان شان را با زنان گرسنه خیابانی تقسیم می کنند
منبع: نبرد خلق شماره ۴۴۱، دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰ - ۲۳ اوت ۲۰۲۱
|