آرزو های گم شده و بر باد رفته...

عزیز قاسم‌زاده

 

در سوگ آرزو خاوری دانش آموز کلاس نهم شهر ری و آیناز کریمی دانش کلاس دوازدهم دریس کازرون

عکس آرزو خاوری و آیناز کریمی

 

این سرزمین ادبیات مغمومی دارد، هنر غمناکی دارد و هر چه که بوی اصالت دهد، از سر چشمهِ اندوه بیرون می ‌آید. چرا که تاریخ ما به غم آغشته است. درست است سنت مبارزه همیشه در این دیر کهن پا برجا بوده است و مردان و زنان از گوشه و کنار این جغرافیای متکثر با آداب و رسوم و زبان و فرهنگهای مختلف دلیریها کرده‌اند اما تاریخ شکستهای ‌شان طولانی و پیروزیهای‌شان کوتاه بوده است. ولی به رغم آن، هنوز به آستانهِ یأس نکوچیده ‌اند. مگر می‌توان انسان بود و تنها به تماشا نشست و دم فرو برد که ما همیشه شکست خورده ‌ایم، پس لاجرم سرشت ما را به شکست، سرشته کرده ‌اند؟ اگر حق آن است که «انسان را رعایت کنیم» و این اصل را گوهر عشق ورزی بدانیم، فارغ از تمام نتیجه ‌ها و دستاوردها، سکوت و سکون در برابر درد و رنج آدمیزاد گناه زیر پا نهادن تعهد انسانی است.

 

دو خبر تلخ و جانسوز در فاصلهِ کمی به رغم دردناکی و هولناکی ‌اش به ‌سان خبری عادی از میان صدها خبر آمد و گذشت. اما ما را چه شده است که این شبیخون بلا را چنین آسان از پی بی تفاوتی گذر می ‌کنیم؟! ما عادت کرده‌ ایم که در یک روح جمعی که از موجی بر می ‌خیزد و می ‌آید، احساسات جمعی خود را بروز دهیم. بی شک رسانه یکی از ابزارهای مهم در ابراز این احساسات جمعی است و آوخ که آرزو و آیناز به آسمان کوچیده، سهمی از این احساسات جمعی را برای مرگ دلخراش خود که نوعی قتل خاموش است، به همراه نداشتند و هم زمان با این دو مرگ جانسوز، افکار عمومی در سمت و سوی دیگری بود چرا که رسانه ‌ها به تهییج تمام در جهت دیگری برخاسته بودند.

سرزمین ما عجایب بسیار دارد. هم قهرمانان واقعی و تاریخی دارد و هم قهرمانان موسمی و مقطعی که دورهِ کوتاهی می ‌آیند و تا ظهور قهرمان دیگری موقتاً نشو و نمایی می‌ کنند و سپس در خاموشی می ‌لولند. اما قصه بسیاری از گمنامان تاریخ ساز را چه کسی قرار است بنویسد، چه در کنج زندان و چه در بیرون از زندان؟ چرا ما همیشه دوست داریم صدای با صدایان باشیم تا صدای بی صدایان؟

 

آرزو خاوری دانش آموز ۱۶ ساله آن‌چنان که در گزارش پریسا ربیعی خبرنگار آمده است در پی تهدید و فشار شدید وارده از سوی مدیری به نام «مهناز قنبری» تهدید به اخراج می ‌شود. جرم او هم پوشیدن شلوار لی و رقصیدن در اتوبوس بود.

به همین راحتی و مثل آب خوردن جان آرزو گرفته شد و همه آرزوهای قشنگ و رویاهایش به خروارها خاک سپرده شد. کافی است گفتگوی تلفنی پریسا ربیعی خبرنگار را با این به اصطلاح مدیر بشنوید و فرض را بر این بگذارید که او کمترین نقشی در این مرگ ندارد اما شما در صحبتهای این فرد، اندکی اندوه و حسرت و ناراحتی و مسئولیت شناسی و عذاب وجدان از مرگ دانش آموزش نمی ‌بینید. او تنها به دنبال اثبات چگونگی مرگ آرزو از طریق پزشکی قانونی است. آرزویی که از بالای ساختمان با همهِ آرزوهایش خداحافظی کرد و این بی درد چه می‌داند که درد چیست؟

 

در فاصله بسیار کمی از تراژدی اندوهبار آرزو، خبر رسید آیناز کریمی دانش آموز مدرسه قبازرد دهستان دریس، سر صف از سوی یک به اصطلاح مدیر دیگری به نام «رحیمی» مورد بازخواست قرار می ‌گیرد که «چرا موهای تو رنگ شده؛ دو هفته از مدرسه اخراجی تا ابروهات در بیاد» و حتی گفته شده که به صورت آیناز سیلی زده شد طوری که او سر صف از حال رفت و بعد از خوب شدن حالش، مدیر مدرسه برگهِ امتحان را از زیر دستش می‌ کشد و به برادرش زنگ می ‌زند که برای بردن آیناز به مدرسه مراجعه کند. آیناز به خانه می‌ رود و بعد از نهار و عمیق شدن خواب مادرش، در انباری خود را حلق آویز می ‌کند.

 

اگر در هر نقطه‌ای از عالم چنین سوگ سترگی از ناکار آمدی قوانین آموزشی و مدیریت ایدئولوژیک و بسته روی می ‌داد، بلافاصله وزیر آموزش و پرورش استعفا می‌داد و گناه این مرگها را از سمت مدیرانش به گردن می ‌گرفت. اما وزیر آموزش و پرورش در اینجا هیچ دغدغه ‌ای از جان دانش آموزان ندارد.

برای بی اهمیت‌ترین موضوعات جلسه و سمینار می‌گذارند اما به خاطر سیاستهای نادرست کلان آموزشی و مدیران نالایق شان، فرزندان این سرزمین با خودکشی اینچنینی که به نوعی قتل خاموش است، به زندگی خود پایان می‌دهند و آب هم از آب تکان نمی ‌خورد. تازه شاید مدیرانی از این دست به خاطر چنین رفتارهای خشونت باری که با جان فرزندان این کشور بازی می‌کنند، ارتقا و افزایش رتبه هم بگیرند.

 

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه‌ی خون زمین است فلک، و این مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد

چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه‌ی جان

نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

 

منبع: شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

 

 منبع: نبرد خلق شماره ۴۸۳، پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول