عواقب شکست دیپلماسی اتمی و منطقه ای برای رژیم

 

جعفر پویه

 

شکست دیپلماسی اتمی رژیم جمهوری اسلامی، عواقب گوناگونی از جمله ورشکستگی اقتصادی کشور را ببار آورده است. استراتژی مذاکره برای برای مذاکره، مدتهاست که موازنه را علیه رژیم برهم زده است. هرچند در گذشته نیز کفه رژیم از سنگینی مهمی برخوردار نبود. اما سیاست مماشات کشورهای غربی با رژیم و تلاش برای رسیدن به یک توافق تا حد ممکن قابل قبول، این توهم را برای پایوران رژیم ولایت فقیه بوجود آورد که دست بالا در این میانه دارند و هر روز سعی می کردند بر حجم خواسته های نامربوط خود از طرف مقابل بیفزایند. این توهم قدرت و بالا دستی برای خامنه ای به عنوان ولی فقیه رژیم این گونه تعبیر شد که توانسته شعار ضد آمریکایی خمینی را جامه عمل بپوشاند. او بارها وعده نابودی و شکست آمریکا و فروپاشی آن را از تریبونها متفاوت حکومتی به هوادارانش می داد و در آینه بحران پیش رو خود را بزرگتر از آنچه که بود، می دید.

 

از ژنو تا مسکو

توافق حداقلی در ژنو و وعده عقب نشینی، این تصور را در غرب بوجود آورد که می شود سرسخت ترین کشورها همچون رژیم تروریستی جمهوری اسلامی را با مذاکره نَرم کرد و وادار به عقب نشینی ساخت. اما این تصور زمان زیادی به طول نیانجامید، با رسیدن مذاکره کننده اتمی رژیم به تهران، ناگهان توافقات انجام گرفته به دور انداخته شد و رژیم یک صدا اعلام کرد که بر روی پرونده اتمی هیچگونه سازشی را نمی پذیرد. از این زیر همه چیز زدن تا رسیدن به یک بن بست همه جانبه، یک دور مذاکره بیشتر زمان لازم نداشت.

از آخرین دور مذاکرات قبلی تا از سر گیری مجدد آن، 15 ماه زمان برد تا رژیم با هزار زبان به طرفهای خارجی بفهماند که حاضر به گفتگوی مجدد است. از احمدی نژاد پادوی رهبر در مسند ریاست جمهوری تا لاریجانی رییس مجلس، از وزرای خارجه و داخله تا پادوهای دست چندم آن یک صدا آمادگی رژیم برای ادامه مذاکره را اعلام می کردند، اما این غرب بود که می گفت به قول قرارهای رژیم اعتباری نیست و حاضر نیست وقت خود را صرف گفتگویی کند که توافق آن از هیچگونه ضمانت اجرایی برخوردار نیست. اما با همه اینها، مذاکرات از سر گرفته شد. بار دیگر رژیم جمهوری اسلامی نشان داد که حرف تازه ای برای گفتن ندارد و تنها هدف اش از این کشاکشها خریدن وقت و رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده است. رژیم مذاکره را برای استفاده به عنوان تریبونی که می تواند این امکان را در اختیار آن قرار  دهد تا شعارها و حرافیهای همراه با لاف و گزاف اش را، توسط وسایل ارتباط جمعی که به این گونه جلسات کشیده می شوند، به اقصا نقاط دنیا مخابره کنند، می خواست.

 

مذاکرات بی هدف

کشاندن موضوعاتی همچون بحران بحرین و کشمکش سوریه بر میز مذاکرات اتمی در لابلای درخواستهای رژیم، بر مواردی همچون مدیریت جهانی و خلع سلاح اتمی و ... افزود. خواسته هایی که هیچ دلیل منطقی برای وجود آنها در این مذاکرات دیده نمی شد. دور جدید از استانبول در ترکیه شروع شد و رژیم دروغهایی همچون توافق غرب با حق غنی سازی اتمی اش را تکرار کرد تا این که در بغداد مشخص شد، نه تنها توافقی انجام نگرفته، بلکه رژیم با تولید جعلیات و دروغگویی سعی کرد تا شکست دور جدید را به گردن غرب بیندازد. اما نه تنها موفق به این کار نشد، بلکه شکستی سخت را متحمل شده و اکنون می توان گفت بازی را به کلی واگذار کرده است.

اگر در ژنو، غربی‌ها بخشی از خواسته های رژیم را می پذیرفتند و با ارائه بسته ای، امکاناتی را برای آن در نظر گرفته بودند، اما اکنون نه از آن هدایا خبری است و نه از حداقل گذشت. به زبان ساده، در تمام این مدت رژیم بدون یک برنامه درست و محاسبه دقیق با به میان انداختن ادعاهایی واهی و غیر واقعی، تا توانست بر بوق تبلیغات دمید و غرب سنگرها را محاسبه شده یکی پس از دیگر تصرف کرد و برنامه خود را دقیق به پیش برد و نتیجه آن وضعیتی شد که اکنون شاهدیم، غرب رژیم را در تنگنایی قرار داده که الآن در هست.

ادعاهای گزاف رژیم بر سر پیشرفتهای اتمی، دستیابی به تکنولوژی اتمی و حجم اورانیوم غنی سازی شده، نه تنها نتوانست برای آن امتیازی ببار آورد، بلکه اکنون که روز محاسبه است، باید حساب و کتاب تمام آنچه بر زبان آورده‌ را پرداخت کند. در این میان، رژیم تنها عربده کشیده و با تکیه بر دلارهای نفتی، خود را پیروز میدانی نشان داده که روز به روز برای او تنگتر می شد. پایوران رژیم بدون توجه به این از دست رفتن میدان، عربده های بدمستانه کشیده اند و با داد و هوار و جنجال تلاش کرده اند ثابت کنند که قدرتهای جهانی را شکست داده اند. اما امروز متوجه شده اند "تاوان شراب خوردنهای بی حساب – مخمور در میان مستان نشستن است".

هرچقدر رژیم ولایت فقیه عربده کشید و حرافی کرد، غرب تحریمهای خود را گسترش داد. درمقابل این گسترش تحریمها، یا پایوران رژیم آنها را کاغذ پاره خواندند و یا ولی فقیه شان ادعا کرد که خواهد توانست این تحریمها را دور بزند و گفت که آنها کار ساز نیستند زیرا رژیم واکسینه شده است.

 

بحران همه جانبه، نتیجه مذاکره برای مذاکره

اما نتیجه این شد که از سال گذشته تا کنون صادرات نفت رژیم به نصف تقلیل پیدا کرده است. همزمان نه تنها بانکهای رژیم، حتا بانک مرکزی آن نیز مورد تحریم قرار گرفته و تبادل پولی با جهان به کلی قطع شده است. یعنی اگر رژیم بتواند تحریمها را دور بزند و نفت بفروشد، باز قادر نخواهد بود تا پول آن را به داخل کشور بفرستد. با این حساب رژیم که همه مبادلاتش با ارزهای معتبر جهانی به ویژه دلار انجام می گیرد، اکنون دست بسته، به همان دارایی داخل کشور باید دلخوش باشد.

به همین دلیل ارزهای خارجی و در راس آنها دلار به یکباره جهشی عظیم یافت. با تمام تلاش دولت و حضور نیروهای اطلاعاتی برای کنترل بازار ارز، اختلاف بین قیمت دلار دولتی با بازار آزاد چیزی بیش از 700 تومان است. تاثیر این جهش بر روی قیمت کالاهای اساسی آن چنان است که قیمت بسیاری از مواد و کالاهای اساسی مورد نیاز مردم بیش از صد در صد گران شد. دولت و پایوران رژیم تنها توانستند شعار دهند و این اتفاقات را به گردن دشمن و نیروهای خارجی بیندازند. اما نمی گویند آن زمانی که سرمست از دلارهای نفتی به عربده جویی مشغول بودند و شعار شکست جبهه استکبار را فریاد می کردند، فکر امروز را نکرده بودند؛ که در صورتی که گلوگاه عبور ارز به داخل کشور بسته شود که شد، آن وقت این دلقکهای مسخره چه کار خواهند کرد. اکنون صفهای طویلی برای ارزاق عمومی ایجاد شده و دولت و رژیم ناتوان از واردات بسیاری از کالاهای اساسی، چگونه می خواهند پاسخ مردمی که چوب سیاستهای ماجرا جویانه رژیم را می خورند، بدهند؟

با وجود صدور بیش از 2 میلیون بشکه نفت روزانه، در سال گذشته دولت با کسر بودجه ای حدود سی میلیارد دلار رو به رو بود. اکنون که صدور نفت به نصف سال قبل کاهش پیدا کرده و بسیاری از  کالاهای اندوخته شده نیز ته کشیده اند، دولت چگونه خواهد توانست کسر بودجه خود را جبران کند و پاسخ بازار ارزاق عمومی را دهد؟

بدیهی است در چنین وضعیتی یکی از راههای دم دستی دولت همچون گذشته چاپ اسکناس بدون پشتوانه و روانه کردن آنها به بازار است. در چنین حالتی بار دیگر بر حجم نقدینگی افزوده خواهد شد. این حجم نقدینگی اضافه توازن بازار را به نفع خود برهم خواهد زد و اوضاع را از آن چه امروز هست آشفته تر خواهد نمود. گرانی به دلیل افت ارزش پول ملی بیشتر خواهد شد.

 

یک بحران دو عارضه

حاصل چنین وضعیتی دو عارضه برای رژیم دارد. اول: بالا گرفتن اعتراضات مردمی که به دلیل بیکاری و گرانی، قادر به تامین معاش روزانه خود نیستند. بسیاری از اعتراضات با عکس العمل شدید حکومت رو به رو خواهد. بدیهی است که سرکوب تنها راهی است که رژیم برای مقابله با این اعتراضات برحق می شناسد. این به معنی ریزش بیش از بیش مشروعیت رژیم است، همان چیزی که این روزها از هاشمی رفسنجانی تا آخوندها و آیت الله های ریز و درشت به عنوان خطر بزرگ نسبت به آن هشدار می دهند.

دوم: شکاف در بالای رژیم است. انتقاد به سیاستهای جاری و عدم کفایت کاربدستانی که کار را بدین جا رسانده اند، مواردی است که در داخل حکومت از هم اکنون مورد بگو مگو قرار گرفته است. این بگو مگوها می توانند به صفبندیهای جدید در داخل رژیم بیانجامد که حاصل آن چیزی جز شقه شدن در بالا و تضعیف ولایت فقیه نخواهد بود.

اما با همه اینها علی خامنه ای نه تنها حاضر به پذیرش اشتباهاتش برای در پیش گرفتن سیاستهای ماجراجویانه نیست، بلکه به خوبی می داند پذیرش حداقل اشتباه و کوچکترین عقب نشینی به سرنگونی یا فروپاشی رژیم خواهد انجامید. بنابراین هیچ چاره‌ای جز اصرار به آنچه تاکنون گفته و کرده ندارد. این جاست که یک بازی دوسر باخت در پیش روی اوست، که در هر دو حالت او بازنده این میدان خواهد بود. این که او سعی خواهد کرد با بند و بست و از این ستون تا آن ستون برای رژیم خود عمر بخرد و روز رویارویی را اندکی به عقب بیندازد، چاره دیگری ندارد.

 

نفرت از اُم القُرا

اما این همه ماجرا نیست. تضعیف موقعیت رژیم درمنطقه به معنی شکست سیاست منطقه ای رژیم هم هست. رژیمی که خود را اُم القُرای مسلمانان می دانست، اکنون مورد بی توجهی کامل مردم منطقه قرار دارد. بهار عربی توازن منطقه را به زیان ولایت فقیه برهم زده است. اگر جنگ عراق و افغانستان همچون هدیه ای آمریکایی تقدیم رژیم شد و موقعیت او را برای مدتی تقویت کرد، اکنون وزش بهار عربی، به معنای پائیز ولایت فقیه است. چهره زرد رنگ او نشانه بیماری نفرت عمومی ای است که در منطقه نسبت به رژیم جمهوری اسلامی بوجود آمده است. درهمان ابتدای کار، رهبران تونس حساب خود را از رژیم ایران جدا کردند و با صدای بلند اعلام کردند که نه تنها هیچ مشابهتی با رژیم تهران ندارند، بلکه حداقل ارتباط را نیز با آن دارند و از هرگونه نان قرض دادن به رژیم طفره رفتند. در مصر کار به جایی رسید که بارها رهبران اخوان المسلمین اعلام کرده اند علیه دستگاه تبلیغاتی رژیم اعلام جرم خواهند کرد. انتشار مصاحبه های جعلی و قلابی توسط خبرگزاری نزدیک به سپاه پاسداران و اعلام سفر مرسی به تهران و ... همه و همه تکذیب شد تا ثابت شود که اتفاقات منطقه و تغییر و تحول آن هیچگونه ارتباطی به رژیم جمهوری اسلامی ندارد که هیچ، حتا از حداقل ارتباط دیپلماتیک به آن نیز پرهیز می کنند.

از همه بدتر وضعیت بسیار پیچیده و ناجوری است که رژیم در سوریه گرفتار آن شده است. حمایت همه جانبه از بشار اسد و فرستادن نیرو و دخالت مستقیم سپاه پاسداران و نیروهای سرکوب رژیم در سوریه به نفع اسد و علیه مردم، ثابت می کند که رژیم جمهوری اسلامی در جبهه مردم حضور ندارد. بکارگیری نیروی قهری علیه مردم سوریه چشم مردم را نسبت به یک دروغ بزرگ که همان حمایت از جنبشهای مردمی است، باز کرد. نتیجه این سیاست ضد مردمی، از یک سو نفرت از رژیم ولایت فقیه و از سوی دیگر از دست رفتن موقعیتی است که با خرج کردن دلارهای نفتی و بکار گیری نیروهای مزدور برای خود دست و پا کرده بود.

حمایت دروغین از مردم بحرین و تلاش برای روی کار آوردن شیعه های وابسته به خود در آن کشور، نه تنها باعث شد که امارات متحده عربی به یک موضعگیری جدید دست زند، بلکه عربستان سعودی را به جبهه ای راند که رژیم سالها تلاش می کرد از آن پرهیز کند. اکنون مشخص می شود که عربستان سعودی و رژیم در چندین کشور به صورت نیابتی درگیر هستند. اگر در گذشته رژیم موفق شده بود تا در لبنان با ترور رفیق حریری دست بالا را بدست آورد و عربستان را کنار بزند، اکنون در بسیاری از کشورهای دیگر از جمله مصر، تونس و سوریه از عربستان عقب است و میدان را به آن واگذار کرده است.

 

ترکیه رقیبی تازه نفس

از سوی دیگر اکنون ترکیه به عنوان مدعی ای جدید به رقابت با رژیم جمهوری اسلامی پرداخته و تلاش می کند تا با بازسازی وجه خود و نمایش اسلامی قابل قبول تر، جای رژیم تهران را پر کند. هرچند رژیم جمهوری اسلامی تا کنون سعی کرده خود را حامی ترکیه نشان دهد، اما واقعیت این است که در موقعیت کنونی و غلبه تحریمها بر جمهوری اسلامی، ترکیه نه به عنوان یک هم پیمان و یا هم مسلک بلکه به عنوان یک رقیب، خود را در موقعیت بهتری می بیند. از رقابت در سوریه که چندین بار به جنگ لفظی کشیده، تا جابجایی محل مذاکرات اتمی به همین دلیل، نشان دهنده  وضعیتی بس دشورا برای رژیم در منطقه است.

همچنین در این میانه باید کشمکش رژیم با آذربایجان را نیز مورد توجه قرار دارد. هرچند در موقعیت عادی می شود این کشمکش را کم اهمیت و از درجه اعتبار پائینی ارزیابی کرد، اما در موقعیتی که رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد، بحران با همسایه شمالی خود، یعنی آذربایجان می تواند همچون معظلی بزرگ جلب توجه کند. جار و جنجال جاسوسهای دستگیر شده رژیم در آذربایجان تا صدور فتوا از سوی آیت الله های حکومتی علیه آذربایجان از یک طرف و کشاکشهای مرزی از طرف دیگر، این منطقه را آبستن وضعیتی می کند که در صورت پیچیده شدن اوضاع می تواند همچون درب پشتی دسترسی به رژیم عمل کند.

 

برخوردهای نژاد پرستانه و نفرت بیشتر

تا وقتی که نیروهای خارجی در افغانستان بودند و آن کشور در اشغال قرار داشت، سالها به عنوان یک هم پیمان رژیم تصور می شد. جمهوری اسلامی با یک بازی دو جانبه، تلاش می کرد تا از یک طرف رابطه اش را با نیروهایی که علیه اشغال می جنگند به ویژه طالبان را حفظ کند و از سوی دیگر با روابط دیپلماتیک با دولت دست نشانده کرزای، جای پایی برای خود در آینده آن کشور پیدا کند. هرچند این رابطه یکی به نعل و یکی به میخ تا مدتها ادامه پیدا کرد، اما به محض امضا پیمان استراتژیک بین افغانستان و آمریکا، رابطه رژیم با آن کشور به کلی دگرگون شد.

تلاش رژیم برای جلوگیری از امضا این پیمان نه تنها نتوانست برای او سودی داشته باشد، بلکه برخی از رهبران افغانستان را بر آشفت و کار به درگیری لفظی کشید. رژیم جمهوری اسلامی ناتوان از تاثیر گذاری بر این روند دست تعدی به سوی افغانهای ساکن ایران دراز کرد و با برخوردهای نژاد پرستانه، چهره دژم و نفرت برانگیز خود را افشا کرد. اخراج افغانها از برخی از استانهای کشور به صورتی بس بی شرمانه، راه ندادن افغانها به محلهای عمومی همچون پارکها، و دستور به مغازه و ناواییها و ... برای عدم فروش جنس و مایحتاج روز مره به شهروندانی که سالهاست در ایران زندگی می کنند، بار دیگر نشان داد که آپارتاید نهفته در دل رژیم قرون وسطایی جمهوری اسلامی تا چه اندازه می تواند نفرت برانگیز باشد. از همه بدتر حمله به خانه و کاشانه افغانهایی است در ایران ساکن هستند است. تجهیز اوباش وابسته به حکومت و باز گذاشتن دست آنها با حمایت نیروی انتظامی در به آتش کشیدن زندگی انسانهای شرافتمندی که جرمشان افغانی بودن است، اعمالی است که نه تنها کشور افغانستان را در یک موقعیت تازه در برابر همسایه غربی خود قرار داد، بلکه چشم جهانیان و به خصوص مردم منطقه را نسبت به رژیمی که لاف و گزافهای بی مورد می زند و از وحشی ترین رژیمهای ضد انسانی، بی شرم تر است، باز کرد.

 

امارات بندری بسته به روی رژیم

پروسه انزوای منطقه ای با برهم خوردن رابطه دراز مدت رژیم با امارات متحده عربی که یکی از مهمترین راههای ارتباطی آن برای دور زدن تحریم و جهان غرب بود، وضعیت رژیم را در موقعیتی بسیار شکننده قرار داده است. ناتوانی رژیم در بازسازی این ارتباط و نداشتن جانشین و آلترناتیو برای موقعیتهای از دست رفته، به معنی انزوای روز افزونی است که هر چه از آن می گذرد، بیشتر می شود.

با این حساب اگر شکست کامل سیاستهای منطقه ای را در کنار شکست دیپلماسی اتمی رژیم بگذاریم، وضعیتی را خواهیم دید که رژیم جمهوری اسلامی اکنون در آن گرفتار آمده است. از یک طرف از تهران علامتهایی مخابره می شود که رژیم حاضر است تا غنی 20 درصد را متوقف کند و شاید اگر بیشتر ادامه پیدا کند تعطیلی فردو را نیز بپذیرد. اما از قبل کاملن مشخص است که این نوشداروی پس از مرگ سهراب هیچ دردی از رژیم درمان نخواهد کرد. حداقل انتظار رژیم از جامعه بین الملل که کاملن مشخص است در راس آن آمریکا قرار دارد، برداشتن تحریمهاست. اما واقعیت این است که این موقعیت را نزدیک به دو سال قبل رژیم از دست داد. اگر در آن موقع می توانست پشت میز مذاکره توافق کند و از موضعی که در داخل نیز قابل توجیه بود، عقب نشینی نماید، چنین امکانی اکنون در دسترس نیست. تعطیلی فردو و غنی سازی 20 درصد می تواند به عنوان پیش درآمد یک توافق و نشان دادن صداقت رژیم در پایبندی به توفقات مورد پذیرش واقع شود نه چیزی بیشتر.

تلاشهای چند ماه گذشته رژیم برای فعال کردن جوخه های ترور و دست زدن به عملیات ایذایی نیز ناکام ماند. تروریستهای ارسالی در آسیای جنوب شرقی دستگیر شدند، برنامه ریزی برای عملیات دیگر نیز راه به جایی نبرد. به جز چند عملیات نیمه موفق که به سرعت در نطفه خفه شد، این امکان نیز کار ساز نیست. اکنون رژیمی یاغی مانده است با کوهی از تحریمها و چندین قطعنامه سازمان ملل،  اتحادیه اروپا و سازمانها و نهادهای حقوق بشری. وضعیت در داخل روز بروز بدتر می شود. صفهای ارزاق عمومی طویل تر شده و صدای اعتراضات بلند خواهد شد.

 

تاوان سیاستهای ماجراجویانه

از هم اکنون زمزمه هایی در بی کفایتی بعضی از مسوولان و سیاستهای غلط به زبان آورده می شود. این مقصر سازی نشان می دهد که آنچه تا کنون به عنوان سیاستهای رژیم به پیش برده می شد، به نقطه پایان خود رسیده است. دسته بندیهای جدید و سنگربندیهای تازه شروع خواهد شد. آنانی که تا کنون اسبهای خود را چهار نعل تاخته و هر آن چه می توانستند بر سر رقبای و شرکای سابق خود آورده اند،  اکنون باید بترسند. در داخل رژیم بسیاری طناب دار دیگری را می بافند. اینان زخم خورده شرایط، منتظر فرصت هستند، فرصتی که هر آن نزدیکتر می شود. سیاست حذف، سیاست تا کنونی رژیم بوده است، چاقوی جراحی در حال تیز شدن است و بخشی و تعدادی قربانی خواهند شد. اما آیا این قربانی سازی و جراحی خواهد توانست دردی از رژیم دوا کند و از بن بست خود ساخته کنونی نجات پیدا کند؟

 غرب و در راس آنها آمریکا سالهاست با ممارست و حوصله پروژه ای سخت را به پیش برده اند و تا به اینجایی رسیده اند که اکنون رژیم در آن قرار دارد. اگر رژیم جمهوری اسلامی فکر می کند که با یک عقب نشینی تاکتیکی و حداقلی خواهد توانست در دامی که اکنون گرفتار آمده نجات پیدا کند، بسیار در اشتباه است. اکنون موقع دیدن عواقب عربده جوییها، ترورها، آدمکشیها و انفجار سفارتخانه و گروگانگیری است. سیاست بحران زا و بحران زی به انتهای خط خود نزدیک می شود. این که سرانجام این وضعیت چگونه خواهد بود؟ نیروهای دیگری نیز در این روند تاثیر گذارند که در این تحلیل به آنها پرداخته نشده است. اما در یک جمله می توان این گونه گفت که عاقبت خوشی برای رژیم جمهوری اسلامی در چشم انداز متصور نیست.

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق