سرمقاله .....

 

نامزدی رفسنجانی، خُروج از کُدام بُحران؟

 

منصور امان

 

با ورود آقای هاشمی رفسنجانی به گود نمایش انتخابات، بُحران سیاسی رژیم جمهوری اسلامی وارد مرحله تازه و تعیین کننده ای شده است. این تحول، در امتداد شکست استراتژیک باند حاکم در یکدست سازی قُدرت زیر ضربه کوبنده خیزشهای 88 و 89 و یک پیامد خُردکننده دیگر آن به شمار می آید. آقای خامنه ای و همدستان، خیابانها را به کُنترُل خود درآوردند، اما این فقط غلبه مکانیکی بر بُحرانی بود که مُخالفان و مُنتقدان در نهاد حُکومت تزریق کردند تا دُرُست از همان لحظه که نعره پیروزی سر داد تا همین امروز، آن را مُدیریت کرده و منطق اش را بدان دیکته کند.

باند ولایت پس از خیزش 88 فقط سایه ای از دستگاه قُدرت مُتمرکز و هژمونیکی است که تا پیش از آن بود. این باند برای رسیدن به نُقطه کُنونی، ابتدا فروپاشی درونی و تقسیم به فراکسیونها و دسته بندیهای گوناگون را تجربه کرد. سپس، به سرکشی و رویارویی مُستقیم فراکسیون نظام - امنیتی مبتلا گردید. گامی بعد تر با ماهی گیری گرایش راست سُنتی از آب گل آلود و تاختن آن روی ویرانه های به جا مانده روبرو شد و در همه این ایستگاهها، اندکی از وزن لنگر "فصل الخطاب" کاسته شده و "قایق نظام" روی امواج مُتلاطمی که حرکت "خودی" ها ایجاد کرد، سرگردان به هر سو لیز خورد.

اکنون کاروان پراکنده و پیاده باند ولی فقیه به منزل دیگری فرود آمده که با وجود تدارُک و تلاش بسیار، جُز شکستی تازه، درب دیگری به رویش باز نشده است. نخستین ناکامی آقای خامنه ای در مُدیریت نمایش انتخابات، در نزدیکترین و مُطمین ترین نُقطه به او شکل گرفته است. "رهبر" و اعضای باندش زیر فشار سووال در باره چگونگی توزیع دوباره قُدرت، هر یک به سمت منافع ویژه خود هُل داده شده اند و نه تنها از ایده ایجاد فصل مُشترک برای تقویت باند در این فرآیند نشانی به چشم نمی خورد، بلکه همگی و در پیشاپیش آنها آقای خامنه ای، از هیچ اقدامی برای دور زدن دوستان و برداشتن کُلاه یکدیگر فرو نمی گذراند.

 

تهدید از موضع ضعف با نتیجه باژگونه

آقای رفسنجانی به آن اندازه با مکانیزمها، رفتار و کارکردهای "نظام" آشنایی دارد تا ارزیابی کم و بیش دُرُستی از سیاستی که رُقبا پی گرفته اند و درجه موفقیت آنها در مادی ساختنش داشته باشد. او دریافته بود که خیز آقای خامنه ای و همدستانش برای برگُزاری بدون رقیب انتخابات و جلوگیری از نشستن شُرکای اخراج شده گرد میز تقسیم سهم، مفهوم دیگری جُز پایان دوران حیات سیاسی او ندارد. همزمان، چنین نمی نمود که او به توان خود و مُتحدانش برای جلوگیری از این تحوُل اعتماد کافی داشته باشد. از این رو، وی در همان حال که روی خطر "جریان انحرافی" برای "نظام و ولایت" مانور می داد تا از دریچه مصلحت خواهی، رُقبا را به سازش جلب کند، به تلاش گُسترده ای برای کسب اعتماد "رهبر" و کشیدن او به زمین بازی خود دست زد.

آنچه که رییس پیشین مجلس خبرگان می بایست درمی یافت این بود که نه او هاشمی دهه های پیش و مرد قُدرتمند در سایه است و نه آقای خامنه ای همان مُلای گُمنام و هدایت پذیر پیشین. آقای رفسنجانی که فُرصتهای نادری را برای مهار "رهبر" از دست داده بود، اینک در برابر انتخاب همه چیز یا هیچ قرار داشت. او مجبور بود یا به میدان جنگی که آقای خامنه ای گُشوده بود، پانهد و یا همانگونه که تاکُنون پیشه کرده بود، شکست را بدون وارد شدن به نبرد بپذیرد و بر سند سلب هر گونه حق و امتیاز از خود مُهر نهد.

هنگامی که او به جای دریافت نشانه حتی کوچکی از ابراز تفاهم و باز شدن دریچه کوچکتری برای مُداخله اش در توزیع قُدرت، با سیل تهدیدها و حمله های فراکسیون آقای خامنه ای و نزدیکان او روبرو شد، ناکارایی تدبیر سازش به هر قیمت را نیز دریافت. نشانه چرخش رویکرد او را سُخنانش در باره برکشیدن آقای خامنه ای به مقام رهبری و حمله به سپاه پاسداران ارایه کرد. از این زمان روشن گردید که او از جلب رضایت "رهبر" برای دستیابی به خواسته هایش نا اُمید شده است.

 

دلیل ورود رفسنجانی

آنچه که بی تردید نقش تعیین کننده بر تصمیم آقای رفسنجانی در انتخاب هریک از این گُزینه ها گذاشته، موقعیت ضعیف آیت الله خامنه ای و وضعیت تعادل قُوا به زیان وی است. هرگاه سیاستهای "رهبر" در همه پهنه هایی که فرمان می راند به ورشکستگی نیانجامیده بود، هرگاه ناکامی فاجعه بار این سیاستها بر زمینه ی نارضایتی جامعه و عمیق تر شدن شکاف ترمیم ناپذیر بین آن و حُکومت قرار نداشت، پایور "پراگماتیست" جمهوری اسلامی نیز هرگز دُچار وسوسه گذاشتن پا به میدان نمی شد. او راهبُرد سیاسی خود را از نتیجه ی چُرتکه بین آنچه که می تواند به دست بیاورد و آنچه که می تواند از دست بدهد، استخراج می کند.

با همین منطق او ترجیح داد به جای آنکه خود بر مسند جانشینی آقای خُمینی بنشیند، آخوند بی رنگ و بوی مشهدی را جایگذاری کرده و از پُشت پرده نخها را در دست داشته باشد. و باز، آنگاه که آقای خامنه ای قصد برکناری اش از ریاست مجلس خبرگان را کرد، آقای رفسنجانی در هراس از دست دادن آنچه که هنوز از او گرفته نشده بود، بدون مُقاومت صندلی را تعارُف کرد و به صف تماشاچیان پیوست.

از این رو می توان گفت، نوع واکُنش رییس مجمع تشخیص مصلحت در برابر باند حاکم، درجه سنج وضعیت و میزان قُدرت آن به گونه واقعا موجود است. اگر در این ارزیابی یک فاکتور پایه ای دیگر، یعنی تابعیت مُطلق رویکردهای آقای رفسنجانی از منافع استراتژیک و نیز روز خود در نظر گرفته شود، آنگاه همه داستان سراییها پیرامون انگیزه های والا مرتبه و متافیزیکی وی از کاندیداتوری زیر نور بهتری قرار می گیرد. شگفت آور نیست که بیشتر حرافیها در این مورد از جانب "اصلاح طلبان" حُکومتی ابراز می شود. آنها که خود به دلیل هراس و بی جُربُزه گی از وارد شدن به چالش انتخابات و برانگیختن خشم باند حاکم فرار کرده اند، اکنون پُشت درب بیت آقای رفسنجانی صف کشیده اند و اُمیدوار هستند که از خُرده ریز سُفره قُدرت احتمالی به آنها نیز نصیبی برسد. آنها گمان می کنند به اندازه ای که موضوع نامزدی آقای رفسنجانی "تاریخی" تر و "حماسی" تر جلوه کند، در همان ابعاد نیز ولنگاری رهبری و فلج سیاسی مجموعه آنان نیز کمتر به چشم آمده و درک پذیر تر می شود.

 

خُروج از کُدام بُحران؟

با این حال، در ساخت بُزُرگترین افسانه ای که گرد حُضور یک رهبر باند اخراج شده از حُکومت در رقابت ریاست جمهوری نقالی می شود، یعنی "خروج از بُحران" به این واسطه، فقط "اصلاح طلبان" نیستند که مُشارکت دارند؛ بیشتر از آنها، آقای رفسنجانی و "کارگُزاران" اش هستند که مایلند نقش و کارکرد خود را در سطح نجات دهنده کشور، اقتصاد، مردُم و هر ظرف غول آسای دیگر فراز دهند. با وجود این، فقط یک نگاه کوتاه، نه از دریچه دید اپوزیسیون، بلکه از جایگاهی که آقای رفسنجانی و اصلاح طلبان حُکومتی ایستاده اند، نشان می دهد که بُحران روی میز بسا ریشه ای تر از آن است که با جابه جایی سیاسی در سطح و تغییر این یا آن مقام اجرایی حل پذیر باشد.

هر نیروی رفُرم از درون "نظام"، بدون غلبه و کنار زدن نیروهایی که موجب فروپاشی اقتصاد، انحصار سیاسی، تنش خارجی و انزوای بین المللی گردیده اند و بیشتر آنها موجودیت سیاسی خود را مدیون شرایط ناشی از آنها هستند، حداکثر می تواند روزگارش را در مسندی که به دست آورده با فلج دایمی بگذراند و یا در بدترین حالت، به "تدارُکچی" از – ما - بهتران فرو بکاهد. هر تحوُل لمس پذیر در اداره کشور، با سد محافل و جریانهایی روبرو خواهد شد که سر نخ واقعی اُمور را در دست دارند و قُدرت حقیقی را تشکیل می دهند. از همان لحظه ای که رفُرمیست فرضی به صندلی ریاست جمهوری تکیه می زند، با سد اُرگانها و نهادهای قانونی روبرو خواهد بود که کُنترُل جُملگی آنها را مُدافعان وضع موجود در دست دارند. از مجلس گوش به فرمان ولی فقیه تا قُوه قضاییه ی تحت امر دوایر امنیتی، همه جا قانون دفُرمه شده و بوروکراسی دست ساز به سان بازیچه ای در خدمت آنها قرار گرفته است.

این در حالی است که آقای خامنه ای اداره پروژه حساس و چالش برانگیز هسته ای، سیاست خارجی و در راس آن موضوع مُناسبات با آمریکا را نیز به بیت خود مُنتقل کرده و قلمرو اختصاصی خود می داند. در سوی دیگر، کارتل سپاه پاسداران قرار گرفته که بر شریانهای اصلی اقتصاد چنگ انداخته و بخش کلان اقتصاد زیر زمینی را نیز هدایت می کند. منافع این بخش از قُدرت سیاسی که به قُدرت بی واسطه نظامی و امنیتی خود اتکا دارد، از نظر اقتصادی با انحصار و رانت و از نظر سیاسی با یکدست سازی داخلی و تنش خارجی گره خورده است.

با این وجود، سدهای یاد شده بر سر راه رفُرم عُبور ناپذیر نیستند، هرگاه نیروی آن حاضر باشد چارچوبها و قواعدی را که رژیم ولایت فقیهی آقای خامنه ای برای جاودانه کردن سُلطه خود تعیین کرده، به رسمیت نشناسد، از بازی در زمین آن تن بزند و کمر به ولایت و سپاه زدایی در اقتصاد و سیاست ببندد. در این رابطه، نگاه به تجربه "دوران اصلاحات" می تواند عبرت آموز باشد، چه، همه اشتباهاتی که رفُرمیستهای حُکومتی می توانند مُرتکب شوند را حُجت الاسلام خاتمی در دوران هشت ساله ریاست جمهوری اش به روشنی به نمایش گذاشته است.

بُحران واقعی در کشور و سرچشمه تضادها، وجود دستگاه استبدادی – مذهبی ولایت فقیه است و از این رو نُقطه شروع هر تغییری که شایسته نامیده شدن به این صفت باشد نیز به دست گرفتن همین مُعضل خواهد بود. تاکنون تعریف باند رانده شده از حُکومت از "بُحران"، فراتر از حذف خود و برابر دانستن آن با ریشه مُشکلات موجود نبوده است.

 

برآمد

جدال در دستگاه قُدرت جمهوری اسلامی از تعیین نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری به پهنه های تعیین صلاحیت، بازوهای نظارت بر انتخابات، چگونگی جلوگیری از تقلُب و مکانیزم شُمارش آرا مُنتقل شده است. آقای خامنه ای و شُرکا یک دور بازی را باخته اند، اما تضعیف و محدود شدن امکانات، هنوز به مفهوم ناتوانی آنها از تاثیرگذاری و "مُهندسی" تحولات نیست. در مُقابل، توان آقای رفسنجانی و مُتحدانش به تنهایی برای رویارویی در نبردهای آتی و خُنثی کردن نیرنگهای "قانونی" و نقشه های زیر زمینی حریف، کفایت نمی کند. آنها فقط هنگامی خواهد توانست به این امر نایل آیند که نیروی اجتماعی را وارد صحنه کنند و به مدد فشار آن، رُقبا را به عقب برانند. مُستقل از آنکه جناح حُکومتی مزبور خواهان چنین تحولی باشد یا نه، پیش شرط آن قانع کردن مُخاطبان به داشتن مرزبندیهای روشن و باورپذیر نه فقط با باند حاکم، بلکه با شرایط موجود است.

تا پیش از این رویکرد، آقای رفسنجانی و دوستان همانگونه دیده می شوند که خود را مُعرفی کرده اند: بخشی از "نظام" که برای نجات آن، شراکت در قُدرت و حفظ مُناسباتی که به زیان جامعه برقرار گردیده، به میدان آمده اند.

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق