جهان در آیینه مرور

 

سه رویداد، سه دیدگاه و یک گزارش از یونان

 

لیلا جدیدی

 

در این نوشته می خوانید:

- یونان و مبارزه علیه فاشیسم

- آمریکای لاتین، یکپارچه معترض

- آیا امپریالیسم آمریکا تضعیف شده است؟

 

یونان و مبارزه علیه فاشیسم

کشور یونان که زمانی بزرگترین قدرت اقتصادی در میان کشورهای بالکان بود، پس از بحران اقتصادی سال 2008، پس از دو کشور رومانی و بلغارستان، به فقیر ترین کشور از 27 عضو اتحادیه اروپا تبدیل شد. در واقع بحران اقتصادی سبب ظهور یک لایه جدید اجتماعی که "فقرای نوظهور" نام گرفته اند، شده است. این لایه اجتماعی را عموما طبقه متوسط سابق تشکیل می دهد. تنها کافیست در خیابانهای آتن راه رویم و هر جا که باشیم، شاهد فقر، بیکاری، گرسنگی، بی خانمانی شویم. این در حالیست که آثار کار و زیست اشرافی ثروتمندان و سرمایه داران و ساختمانهای نو و تازه که تعداد آنان هم زیاد نیست، به وضوح به چشم خورده و برجسته می شود. آتن آنقدر غمزده، مخروبه و متروک به نظر می رسد که وقتی جدیدترین آمار خودکشیها را ببینیم، حیرت زده نخواهیم شد. با این حال، هر جا که پا بگذاریم، آثار یک جنبش اعتراضی زنده به ویژه علیه فاشیسم به چشم می خورد. حتی وقتی تظاهرات و تجمعات اعتراضی نباشد، هر شب در میدان "سینتگما" علیه سرکوب خشن دولتی تاتر خیابانی برگزار می شود و شهروندان، به ویژه جوانان با علاقه روی زمین می نشینند و تماشا می کنند.

روز 28 سپتامبر، پلیس یونان، "نیکوس میهالولیاکوس"، رهبر حزب‌ فاشیست موسوم به "فجر طلایی" را به جرم تشکیل یک سازمان تبهکاری بازداشت کرد. پلیس این کشور اعلام کرد که دستور بازداشت تعداد دیگری از اعضای این حزب نیز صادر شده است. این بازداشتها به دنبال اعتراضات نسبت به قتل یک هنرمند و خواننده چپ و ضد نژادپرستی با نام "پاولوس فیساس" به دست یکی از طرفداران "فجر طلایی" صورت گرفت.

در این نوشتار به شرحی از مبارزات ضد فاشیستی و ضد نژادپرستی در یونان و ذکر یک دیدگاه در باره چگونگی ادامه این مبارزه و سازماندهی آن برای دستیابی به نتایج عملی و محسوس می پردازم.

دستگیری نیکوس میهالولیاکوس و دیگر رهبران حزب "فجر طلایی"، حزب نو - نازی که دارای 18 عضو در پارلمان است و 7 درصد آرا را در آخرین انتخابات به دست آورد، نتیجه مقاومت سیاسی و اجتماعی فعالان و توده مردم به ستوه آمده است. این اقدام دولت "آنتونیس ساماراس"، رهبر حزب محافظه کار "دموکراسی نوین" علیه "فجر طلایی" تنها برای کنترل و جلوگیری از به پا شدن اعتراضهای گسترده پس از قتل هنرمند محبوب و ضد نژادپرست مردم، پالوس فیساس بود. تنها یک ساعت بعد از قتل وی که با ضربه چاقوی یکی ار کادرهای فاشیستها صورت گرفت، دهها هزار تن علیه این حزب و رهبران آن به خیابانها ریختند.

اقدام دولت یونان ناشی از تجارب هراسناک آن از جنبش سال 2008 بود که پس از کشته شدن یک پسر نوجوان 15 ساله توسط پلیس شکل گرفت و به هیچ وجه نشانه دشمنی دولت و حزب وی با فاشیستها به حساب نمی آید.

دولت حاکم باوجود اعتراضهای گسترده مردم، تاکنون سخت ترین شکل ریاضت اقتصادی را به آنها تحمیل کرده، جنبشهای اجتماعی را سرکوب و از سوی دیگر به عَمد نژاد پرستی علیه پناهندگان را رواج داده است. همچنین، این دولت در برابر اوج گیری محبوبیت چپ رادیکال قرار دارد که بزرگترین تشکل آن، "سیریزا"، پتانسیل برنده شدن در انتخاب بعدی را دارد. ساماراس این حزب را "چپ افراطی" می خواند و می گوید آنها مانند راست افراطی خطرناک هستند و لقب "دوقلوهای افراطی" به آنها داده است.

 

"کوین اووندن"، تحلیل گر "جبهه ملی اتحاد علیه فاشیسم" در بریتانیا در باره چالشهای چپ یونان در برابر تهدید فاشیسم، دیدگاه قابل توجهی ارایه داده و راهکارهایی را برشمرده است.

وی معتقد است مبارزه علیه فاشیسم در سطح دولتی نباید باقی بماند زیرا در این صورت این خطر وجود دارد که حزب فاشیست همواره خود را به عنوان اپوزیسیون دولت بازسازی کرده و قدرت را به دست گیرد. از این رو باید 6 مورد زیر مورد نظر قرار گرفته شود:

1- فاشیسم یک تهدید واقعی و متمایز است و از این رو واکنشی وسیع و متمایز و در عین حال ستیزه گرایانه را ایجاب می کند.

ائتلاف ضد فاشیستی و ضد نژاد پرستی KEERFA پیش از آنکه سال گذشته "فجر طلایی" وارد پارلمان شود، تشکیل و به سرعت رشد کرد. استدلال آنها این بود که اگر چه نازیها از سیاست حاکم خارج شده اند، اما مبارزه با فاشیسم باید ادامه یابد و نباید تنها متمرکز روی علل ظهور این پدیده شد. (اشاره به حزب سیریزا که معتقد به تلاش برای ریشه کن کردن این ایده است و نه رویارویی رادیکال).

راست افراطی و فاشیسم صرفاً حاصل بحران سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه نیرویی به خودی خود موجود است و نیرو و هدف خودش را دارد. اگر به آن فضای سیاسی و فیزیکی برای رشد داده شود، نتیجه آن ترورهای خیابانی آنچنان که می بینیم خواهد بود و از سوی دیگر، رادیکالیزه شدن دستگاه دولتی و به طور کلی سیاستهای راست را به دنبال خواهد داشت. فاشیستها یک نیروی سیاسی عادی نیستند، بلکه از آنجا که از سلاح ترور و خشونت استفاده می کنند، مبارزه علیه آنان باید مقابله به مثل باشد. برای این امر باید سازماندهی گسترده کرد و اتحاد نیروهای چپ، جنبشهای اتحادیه ای و مهاجران ضروری است

2- مبارزه علیه فاشیسم با مبارزه علیه ضد نژاد پرستی پیوند دارد

وقتی در رسانه های اروپایی صدای "فجر طلایی" در باره رساندن مواد غذایی و ایجاد بانک خون فقط برای یونانیهای بازتاب یافت، نژاد پرستی هم نهادینه شد. دولت می گفت تحت فشار مهاجران است و کادرهای "فجر طلایی" خودشان را برای راندن مهاجران از محلهای زندگی شان آماده می کردند. از این رو، این استراتژی که معتقد است چپ از طریق رساندن خدمات اجتماعی و درمانی به مهاجران می تواند با "فجر طلایی" مبارزه کند، اشتباه بود. نژادپرستها به شکل خشونت آمیزی به مهاجران حمله می کردند و مهاجران نیز ناچار شدند کنترل را به دست خود گیرند.

3- فاشیسم با دولت رشد کرد نه علیه دولت

این واقعاً شوکه کننده ولی نه غیر قابل انتظار بود که عده ای و حتی نیمی از پلیس آتن در انتخابات سال گذشته به فاشیستها رای دادند، آنهم با وجود همه شعارهای ضد کاپیتالیستی و رادیکال چپها. به طور تاریخی تشکلهای فاشیستی تا کنون قدرت را تنها تحت حمایت طبقه سرمایه دار و دولتهای برخواسته و متحد با آنان به دست آورده اند، مانند موسولینی، هیتلر و احزاب کلاسیک فاشیستی. رشد فاشیسم نشاندهنده رشد و قدرت و رادیکالیزه شدن دولت است. در واقع دولتهای فاشیستی در حالتی شکل گرفتند که سرکوبهای "عادی" پلیس و دستگاههای دولتی جواب نداده و طبقه حاکم به سراغ آنان رفته اند.

4- اما اینکه دولت چه کار می کند هم بسیار مهم است

مبارزه علیه فاشیسم به این معنی نیست که نباید اهمیتی به کارهای دولت داد. نباید فکر کرد مبارزه علیه فاشیسم جدا از مبارزه علیه دولتی است که سخت ترین سیاستهای ریاضتی را به جامعه اعمال کرده و به سرکوب مردم دست می زند. واکنش در برابر درگیری پلیس با فاشیستها باید این باشد که هر دو آنها یکی هستند؛ زیرا فاشیستها مسیر قدرت گیری را طی می کنند و دولت هم قدرتی در دست دارد که مبارزات اجتماعی را سرکوب می کند و خود را هر چه بیشتر میلیتاریزه می کند.

به هرحال اینگونه نیست که خود دولت مانند فاشیستها به ترور متوسل نمی شود، می شود ولی این بستگی به تعادل قوا دارد. این مهم و بسیار کلیدی است که دولت یا باندهای فاشیستی تا چه حد می توانند در فضای جامعه و کوچه و خیابان مانور دهند.

5- فاشیسم غیر قانونی است اما با فشارهای قانونی برچیده نمی شود

دولت یونان خود غیر قانونی است. در چند سال اخیر بانکداران بر مردم حکومت کرده اند. چپ نباید کمپین حق قانونی راه بیندازد، بلکه باید به طور مستقیم مانور دولتی را افشا و خنثی کند.

آزادی و فضایی که کارگران و جنبش اجتماعی با مبارزات شان به دست آورده اند - چه نوشته شده باشد چه نانوشته و فقط به صورت یک واقعیت سیاسی درآمده باشد - همان چیزی است که فاشیسم را تهدید می کند. به این می گویند "قانون مردم".

6- جنبش توده ای باید فراتر از مرزهای دولتی گام بگذارد

جنبش توده ای تاثیرات سیاسی دارد و برای همین است که دولت مجبور شده نسبت به فاشیستها واکنش نشان دهد. از این رو جنبش نباید به اقدامات دولتی کفایت کند. "الکسیز سیپراس"، رهبر سیریزا (بزرگترین حزب چپ یونان) در این باره گفته است، حزب "فجر طلایی" را نباید خارج از قانون نگریست (غیرقانونی کرد) بلکه باید به قانون پاسخگو باشد. وی سپس گفت که به مقامات قضایی یونان اطمینان دارد، اما قاضی نام یک عضو سابق حزب فاشیست را که اطلاعاتی در اختیار مراجع قانونی گذاشته بود، فاش کرد. از این رو، جنایتکاران "فجر طلایی" را نباید به دست مقامهای قانونی سپرد.

این نظریه مردود است. باید به طور مدام بر غیرقانونی کردن و منحل شدن این حزب پافشاری کنیم. یک جنبش مسلحانه نیز باید سازماندهی شود که بتواند فراتر از دولت به مقابله با آن بپردازد. اعتراضات گسترده ای که جنبش ضد فاشیسم در اوایل ماه اکتبر برپا کرد و حمایت وسیعی که گرفت، نشان می دهد این جنبش آماده است تا بساط "فجر طلایی" را بکلی برچیند.

با این حال بزرگترین درس این است که سیاست، استراتژی و تاکتیک با طرحهای مجرد تدوین نمی شود. به همین صورت، رادیکالیسم با لفاظی و یا گرفتن ژست نظامی و برجسته کردن خود حاصل نمی گردد، بلکه از دخالت جدی در سازماندهی جنبش توده ای به وجود می آید. باید سیاستهایی را پی گرفت که می تواند در جامعه برش داشته باشد و همزمان از مماشات با مانورهای دستگاههای دولتی دوری جست. بجای جستجوی نقاط تفاهم با مناسبات حاکم، باید برای ایجاد یک جنبش توده ای و همه جانبه سازماندهی کرد.

 

آمریکای لاتین، یکپارچه معترض

از شصت و هشتمین مجمع عمومی سازمان ملل برخی به عنوان یک نقطه عطف یاد کرده اند. کشور های حاضر در نشست توانستند بر سر موضوع سلاحهای شیمیایی به توافق برسند که این توافق از یک جنگ چند جانبه در سوریه جلوگیری کرد. همچنین اینطور تصور شد که بن بست برنامه هسته ای رژیم جمهوری اسلامی یک گام به راه حل دیپلماتیک نزدیک شده است.

اما آنچه که مورد توجه رسانه ها قرار نگرفت، اعتراضهای رهبران آمریکای لاتین بود. این در حالیست که این نشست شبیه به همایشی برای ابراز اعتراض و خشم نسبت به سیاستهای آمریکای شمالی بود که تلاش می کند این سوی جهان را در کنترل خود داشته باشد. آمریکای لاتین پیشتر مهمترین منطقه تحت نفوذ آمریکا خوانده می شد، اما در دوران ریاست جمهوری بوش و اوباما رابطه این کشورها با آمریکای شمالی که تیره شده بود، به تیرگی بیشتری کشیده شد.

در نشست مذکور رووسای کشورهای آمریکای لاتین یکی پس از دیگری به پشت تریبون رفته و از سیاستهای آمریکا انتقاد کردند. بخش مهم اعتراضات مربوط به برنامه های جاسوسی آمریکا بود که توسط "ادوارد اسنودن" افشا شده است.

جاسوسی، جنگ، و عملیات غیرقانونی زیر پوشش مبارزه با قاچاق مواد مخدر موضوعات اصلی خشم کشورهای آمریکای لاتین نسبت به آمریکای شمالی است.

طبق اسناد فاش شده از جانب اسنودن، واشنگتن در امور معاملات نفتی جاسوسی می کرده تا داد و ستد های نفتی خود را پر رونق و کشورهای آمریکای لاتین را بی نصیب کند.

رییس جمهور برزیل در این باره گفت: "این اعمال آمریکا نقض حقوق بشر و آزادیهای مدنی است و هرگز بین کشورهای دوست صورت نمی گیرد."

این در حالیست که در 30 سپتامبر سال جاری، "ادوارد اسنودن"، افشاگر جاسوسی اینترنتی دولت آمریکا، نامزد دریافت مهمترین جایزه حقوق بشر شد. وی درباره عملیات جاسوسی آمریکا گفت: "این بزرگترین تهدید و چالش حقوق بشر در دوران ما است."

رییس جمهور بولیوی، "ایوو مولارس" هم حتی بیش از برزیل معترض بود. وی پایبندی آمریکا به دیپلماسی و دمکراسی را زیر سوال برد. اکوادر نیز به همین منوال سلب اعتماد کشورش از آمریکا را ابراز کرد.

"لورا کارلسون"، مدیر برنامه ریزی آمریکا در مرکز سیاست بین المللی مستقر در مکزیک و مقاله نویس نشریه "سیاست خارجی" در این باره می گوید: "رییس جمهور برزیل کاملا حق داشت که به شدت اعتراض کند، زیرا اگر برزیل در آمریکا جاسوس داشت و به چنین عملیات جاسوسی دست می زد، به شدت تنبیه می شد."

وی می افزاید: "از زمانی که احزاب چپ در بولیوی و اکوادر به قدرت رسیده اند، انتقاد و اعتراض به آمریکا امری روزمره بوده است. حتی مکزیک که به خاطر قرارداد "نفتا" به آمریکا وابسته است و کمتر اعتراض می کند، خواهان تحقیق در این باره شده است. اگرچه رسانه ها افشاگریهای ادوارد اسنودن را سرپوش و مسکوت گذاشته اند، اما در این نشست و در بیانیه سازمان ملل نشان داده شد که آمریکا باید بهای سختی را برای اعمال جاسوسی خود در میان کشورهای دوست و همسایگانش بپردازد."

کشورهای آمریکای لاتین همچنین به شدت به روشهای میلیتاریستی آمریکا که به بهانه مبارزه علیه قاچاق مواد مخدر صورت می گیرد، اعتراض کردند و آن را سبب رواج جنگ و کشتار و فجایع در کشورهای شان بر شمردند. آنها خواستار پیدا کردن راه حلهای مدرن برای مبارزه با مواد مخدر شدند و معتقد بودند که قانونی کردن ماری جوانا در این مسیر کمک خواهد کرد.

خانم کارلسون می گوید مخالفت و اعتراض به جنگ علیه مواد مخدر به مذاق واشنگتن خوش نمی آید، زیرا حضور نظامی آمریکا در منطقه را کاهش می دهد. وی می افزاید: "آمریکای لاتین خواهان به دست آوردن این حق است که نظراتی مخالف قدرتهای بزرگ جهانی داشته باشد. آنها خواهان خود مختاری می باشند. برزیل و متحدانش معتقدند که این قابل قبول نیست که در دنیای متمدن ما حق امنیت و محفوظ بودن مسایل خصوصی خود را نداشته باشیم. این عدم امنیت را همچنین مدیون "مایکروسافت" و "گوگل" و غیره نیز هستیم که بدون هیچگونه پرنسیبی با سازمانهای جاسوسی همکاری می کنند. "

وی معتقد است که متاسفانه نسل جدید نشان داده که حاضر است از حقوق خود که پیشینیان ما برای آن مبارزه کرده اند، بگذرد.

اما جاسوسی و جنگ علیه مواد مخدر تنها موارد مورد اعتراض این کشورها نبود. آنها خواهان انتقال مقر سازمان ملل به خارج از آمریکا بودند. همچنین عدم رعایت حفظ محیط زیست از دیگر اعتراضات ارایه شده نسبت به آمریکا بود و گفته شد اگر همه در جهان مانند مردم آمریکا زندگی می کردند، نیاز به سه کره زمین دیگر می بود!

خشم کشورهای آمریکای لاتین نشان می دهد که رابطه دو طرف با یکدیگر چندان خوب نیست و از طرفی عدم اجازه پناهندگی به اسنودن از سوی کشورهای اروپایی نشاندهنده فاصله این کشور ها با آمریکای لاتین و نزدیکی بیشتر با آمریکای شمالی است. از 27 کشوری که اسنودن تقاضای پناهندگی کرده بود، تنها دو کشور ونزوئلا و نیکاراگوئه پاسخ مثبت دادند. کشور بولیوی نیز بدون درخواست اسنودن به وی پیشنهاد پناهندگی داد.

کارلسون می پرسد: "آیا برای آمریکا مهم است که رابطه خوبی با آمریکای لاتین که دارای حکومتهای متمایل به چپ است، داشته باشد؟ به نظر می آید که پاسخ منفی است. دفاع از افتضاح جاسوسی، تلاش برای رودررو قرار دادن متحدان خود در پیشبرد بازار آزاد علیه کشورهایی که از اقتصاد نو - لیبرالی دور می شوند و استفاده از متحدان منطقه ای مانند کلمبیا و مکزیک برای میلیتاریزه کردن آنها تحت کنترل خویش و ایجاد شکاف بیشتر در آمریکای لاتین این را به اثبات می رساند."

وی پیشنهاد می کند که اوباما به جای اینکه زبان اسپانیایی تمرین کند تا دل مردم آمریکای لاتین را به دست آورد، بهتر است در سیاستهای خود تجدید نظر کند.

 

آیا امپریالیسم آمریکا تضعیف شده است؟

احتمال حمله نظامی آمریکا به سوریه برای مدتها به یکی از مهمترین بحثها در جهان بدل شده بود که واشنگتن حتی به تنهایی مایل به انجام آن بود.

"امانوئل والرشتاین"، تحلیلگر سیاست بین المللی، در این باره و این پرسش که آیا امپریالیسم آمریکا تضعیف شده است، به سه شاخص اصلی پیرامون قصد این حمله تنبیهی اشاره می کند:

"1- موضوع مورد بحث پر از حوادث غیر منتظره بوده است. این شامل پیشنهادی مبنی بر تحویل سلاحهای شیمیایی سوریه به یک نهاد بین المللی نیز می شود.

2- میزان مخالفتهای جهانی نسبت به حمله نظامی آمریکا که بطور کم سابقه ای بالا بوده است.

3- تقریبا همه بازیگران آشکاراً ابراز کرده اند که این حمله در جهت منافع یا اهداف شان قرار ندارد.

از میان سه مورد بالا مهمترین وجهی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که از سال ١٩٤٥ تا کنون این اولین باریست که دولت آمریکا با چنین مخالفتی داخلی به ویژه در مجلس نمایندگان که معمولا موافقت خود را اعلام می کند، روبرو شده است. این مخالفت از چند سو و به چندین دلیل روی داده و از این روی قدرتمند شده است."

وقتی آقای اوباما سعی کرد در برابر مخالفتها نرمش نشان دهد و گفت حمله "محدود" خواهد بود، مخالفتها چه در داخل و چه در خارج شدت یافت. حمله نظامی محدود بی نتیجه ارزیابی گردید.

امانوئل در این باره می گوید: "این سوال پیش می آید که آیا اوباما ناتوان است؟ آیا ناچار به عقب نشینی شده است؟ و آیا این حاکی از کاهش قدرت آمریکا در جهان است؟"

وی پاسخ می دهد: "احتمالا هر سه!"

آنچه که "بنیامین رودز"، مشاور امنیت ملی اوباما ابراز داشته، قابل توجه است. وی می گوید: "ایالات متحده آمریکا دهها سال است که نقش معماری امنیت جهانی و برقراری نرمهای بین المللی را بازی کرده ، اکنون هم ما نمی خواهیم این پیام را برسانیم که آمریکا از این کار کناره گیری کرده است."

امانوئل تاکید می کند: "این دقیقاً مشکلی است که ایالات متحده دارد. آمریکا دیگر قدرت اینکه اهداف خود را به راحتی پیش برد ندارد. با این حال مشکل این است که اوباما نمی تواند یا نمی خواهد این واقعیت را درک کند. "

والرشتاین همچنین می گوید: "هیچ اهمیتی نباید به بیانیه ها و سخنرانی که انتشار یافته یا گفته می شود، داد. واقعیت این است که سلاح به دست مخالفان هم از سوی سازمان سیا، عربستان سعودی و قطر می رسد، اما به چه میزان؟ هر سه کشور نگران این هستند که این سلاحها به دست مخالفان خودشان بیفتد. توجه کنید که تقریبا برای هیچکس در منطقه، بشار اسد مشکل اصلی نیست. او از القاعده برایشان بهتر است، به ویژه برای اسراییلیها. همه آنها نگرانیهایی دارند که به سوریه به طور مستقیم مربوط نمی شود، برای اسراییل ایران، برای عربستان سعودی رهبریت جهان عرب و برای قطر کنترل عربستان سعودی و ارتش مصر هم که مسلم است اسد را بر هر کس دیگر ترجیح می دهد. از این رو آمریکا نمی تواند مانور چندانی دهد."

 

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد

بازگشت به صفحه نبردخلق