”سرود برگ”

م. وحیدی (م. صبح)

 

می آیی و

تاریكی

از شیشه ها می رود

می آیی و

صدایت

در رد گامهای باد

ترانه می كارد

میان غوغای یاسها

در حیاط

فصلهای فرسوده

از پرچین می رود

و من

در حجم نگاه پرنده صبحگاهی

غمرنگهای پاییزی را

ورق می زنم

ای عطش صداقت و شور!

كه سپیده های جهان

پیراهن توست

مرا

در تنگنای این عصر خموش

از صمیمیت دستانت

پركن!

تا در زیر باران و

سرود برگها

عبور سارها را

شمارش كنم

 

***

 

”برطبل سپیده”

م. وحیدی (م. صبح)

بیاد : شهدای قهرمان فدایی

 

ازدیروز تا امروز...

سپیده ها را

نگاهبان نامتان كرده ام

قرنها را

سرودی

تا جغرافیای آفرینش

شكل حیات گیرد

 

اینگونه

فصلها

موسیقی یادتان را

بركرانه های فردا

ترنم می كنند

 

ابلیس به تاراج خنده هایت می آید

رویاهایت را پاس بدار!

حصارها را بشكن!

و از پاره زخمهایت

ترانه فتح بساز!

 

عشق

بی صدا نیست

فاصله

جهل است

و رهایی

حماسه های تورا

در فلوت سحر می دمد

 

پرنده باز می گردد

و زیبایی هایت

با تپش نبض شقایق می آمیزد

 

بگذار

در میعاد تو پلی باشم

تا رسالت لحظه ها را

در رنگیم كمان فردا

ترسیم كنم

 

منبع: نبرخلق شماره 359، اول خرداد 1394 (22 مه 2015)

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول