سرمقاله .....

جام زهر بعدی یا جلیقه انتحاری؛ گُزینه سومی درکار نیست

منصور امان

 

هیچ تحولی به روشنی تهاجُم آقای خامنه ای و باند او در آغاز سال جدید به رُقبای خود در جناح میانه حُکومت، نشستن عمیق "جام زهر" هسته ای در مغز و قلب او و "نظام"ی که نمایندگی می کند را به نمایش نمی گذارد. باند حاکم جمهوری اسلامی تا نیمه در باتلاق "نرمش قهرمانانه" فرو رفته و در حالی که زیر پای آن همه چیز شناور است، هماوردان فشار برای گذراندن گِل ولای از سرش را افزایش می دهند. 

 

یک نقشه رویایی

هنگامی که باند ولی فقیه، پروژه "نرمش قهرمانانه" را در دستور کار گذاشت، در پندار آن این گام، جایگاه و کارکردی فراتر از یک اقدام ضروری برای حفظ وضع موجود نداشت. "نظام" پس از خُشکانده شدن منابع مالی و بیرون افتادن از سیکل مُبادلات اقتصادی، تجاری و بانکی بین المللی، تاب کشیدن بار بُحران هسته ای را از دست داده بود. ایده راهگُشای "بُمب" در نتیجه صف بندی جدی و موثر خارجی علیه آن، به فاکتوری زیان ده و بُنیان کن بدل گردیده بود که در یک مُحاسبه ظاهری سود و زیان چنین می نمود که چشم پوشی از آن سازگاری بیشتر با منافع "نظام" داشته باشد.

راهکار آقای خامنه ای و شُرکای او چندان پیچیده نبود؛ آنها پروژه "حق مُسلم" را کنار می گذاشتند، در عوض اما قُدرت را نگه می داشتند. آنها ترجیح می دادند خود مهتر قافله ای گردند که سر از بیابان درآورده بود و راهی جز عقب گرد نداشت. دلبری آقای احمدی نژاد، گُماشته یاغی شده ولی فقیه بر منصب ریاست جمهوری، از آمریکا و باز کردن کانال ارتباطی جُداگانه با آن - با هر درجه از جدیت - به روشنی شکل گیری خطر عقب ماندن از پروسه رویدادها و پرتاب به انتهای آن را یادآور می شد. باند حاکم با سیاست "نرمش قهرمانانه" و تسلیم قلمرو ادعایی به طرفهای خارجی، می بایست ابتکار عمل را در عقب نشینی اجتناب ناپذیر به دست می گرفت و به بازیگر اصلی بدل می شد. این موقعیت به آن امکان می داد، بازی جدید را سازگار با منافع خویش سازمان دهد.

پیش شرط موفقیت در نقشه نجات، امکان تفکیک بُحران مناسبات خارجی "نظام" به پاره های مُستقل و بی ارتباط با یکدیگر بود. بدین گونه آقای خامنه ای می توانست در پهنه بُحران هسته ای با غرب به مُعامله بنشیند بی آنکه - برای مثال - موضوع سوریه یا عراق روی میز گذاشته شود.

چنین می نمود که آقای خامنه ای یک توهُم خسارت بار (بُمب اتمی) را با توهُم زیان بخش دیگری عوض کرده باشد. او در جریان مُذاکرات به گونه تکراری یادآور می شد موضوع گفتگوها فقط مساله هسته ای است تا دسته بندی مطلوب خود از بُحران را به برنامه عمل تحمیل کند. وی در این رابطه روشن می ساخت: "این مُذاکراتی که دارد انجام می گیرد، فقط در موضوع هسته ای است؛ فقط! در هیچ موضوع دیگری فعلا با آمریکاییها مُذاکره نداریم، هیچ! این را همه بدانند. نه در مسایل منطقه، نه در مسایل گوناگون داخلی، نه در مسایل بین المللی."

باند شکست خورده حاکم در عمل اما فقط توانست نقشه راه خود را به جناح میانه حُکومت که آن را به عُنوان کارگُزار خویش در مُذاکرات ارتقا نقش داده بود، بقبولاند. جُداسازی حوزه داخل از حوزه خارج و پذیرش انحصار "نرمش قهرمانانه" در پهنه خارجی از سوی حُجت الاسلام حسن روحانی امری تصادُفی نبود. او پس از عُهده دار شدن ماموریت مُذاکره، به سُرعت تبلیغات انتخاباتی اش را از خود تکاند تا در نقشه راه آقای خامنه ای به حرکت درآید.

 

ریزش توهم

بوق سُست مایگی این استراتژی بسا زودتر از آنچه که پنداشته می شد به صدا درآمد، و آنهم از جانب مُبتکر و طراح آن! تنها یک هفته پس از توافُق با طرفهای خارجی در لوزان در فروردین 1394 و تدوین "راه حلهای لازم برای دستیابی به برنامه جامع اقدام مُشترک"، آقای خامنه ای از "نُفوذ" طرفهای خارجی به واسطه این توافُق به شدت ابراز نگرانی کرد و به این وسیله به هم ریختن دسته بندیهای دلبخواه و ناتوانی در حفظ خط قرمزهای خیالی خود را آشکار ساخت.

آقای خامنه ای تنها در شش ماهه نخُست همین سال، 43 بار به شکایت از سوراخ شدن سپر "فقط هسته ای" زیر عُنوان "نُفوذ" پرداخت و در ماه های بعد نیز به هر مُناسبتی که در محفلی ظاهر شد، آن را به تعزیه ای در باب "استفاده آمریکاییها از این مُذاکره و از این توافُق برای نُفوذ در داخل کشور" تبدیل کرد.    

تشویش فزاینده رهبر باند ولی فقیه از دو منبع خارجی و داخلی سرچشمه می گیرد. وی شاهد آن گردیده که چگونه طرح جنگ سردی وی بین سنگ آسیاب دو نیروی مزبور ذره به ذره فرسایش می یابد.

نیروی عُمده این تحول، طرف حسابهای خارجی "نظام" و در راس آنها ایالات متحده آمریکا است که بُحران هسته ای را در چارچوب مُتفاوتی تحلیل و ارزیابی می کنند و آن را نه به مثابه "بُحران" جمهوری اسلامی به طور کُلی، بلکه بخشی از آن به حساب می آورند. تاکید پیوسته واشنگتن بر اینکه توافُق هسته ای امکان ساخت بُمب هسته ای از سوی رژیم مُلاها را از میان بر نمی دارد، بلکه آن را به تاخیر می اندازد، به قرار داشتن مُشکل در نُقطه ای عمیق تر اشاره دارد. به بیان دیگر، آمریکا چگونگی برخورد طرف توافُق خود به مُعضل هسته ای را در نهایت مساله ای در حوزه تصمیم گیری سیاسی و منافع مُشخص تصمیم گیرندگان می بیند.

ریشه اختلاف آمریکا و مُتحدان اروپایی اش با رژیم جمهوری اسلامی به گونه دقیق در همین نُقطه، یعنی سیاست کلان "نظام" که ماجراجویی هسته ای جُزیی از آن به شمار می رود و منافعی که از این راه برای خود مُتصور می شود، قرار گرفته است.

استراتژی موجودیت سرچشمه ای است که شُعبه های گوناگون آن به سمت عراق، لُبنان، سوریه، غزه، یمن به حرکت درآمده اند و در دامن خود تروریسم دولتی، جنگها و کشمکشهای فرقه ای، بُنیادگرایی اسلامی و فروپاشی مدنی را پرورش می دهد.

 

زیر تیغ دوران   

برای غرب تفکیک بین نمودهای گوناگون بُحران ناشی از رژیم مُلاها به گونه ای که با بخشی مُدرا کرده یا آن را به خدمت بگیرد و با بخش دیگر به رویارویی برخیزد و در پی مهار آن برآید، به گونه فزاینده ای نامُمکن می گردد. چه، بُحرانها در دوره کنونی ایزوله و تنها در مُحیطی که پدیدار می شوند، عمل نمی کنند. برای مثال همان گونه که آثار و پیامدهای حمله آمریکا به عراق در این کشور محدود نماند، مُداخله نظامی رژیم مُلاها در حمایت از دیکتاتور دمشق نیز در جُغرافیای سیاسی سوریه محصور نگردید و به شتاب به بُحرانی در سطح منطقه خاورمیانه فراز یافت.

این ویژگی بُحرانهای عصر جدید، چالشهای جدیدی را نیز در خاورمیانه برابر غرب و نظم بین المللی آن قرار می دهد. اگر تا پیش از این مساله ثبات در منطقه اهمیت خود را برای غرب از فاکتورهای انرژی و مُبادلات اقتصادی کسب می کرد، اینک ضرورتهای سیاسی، اجتماعی و نظامی مُبرمی نیز بر آن افزوده شده است که ریشه در سه چالش عُمده دارد:

 

1- گلوبالیزه شدن جنگهای منطقه ای و درگیریهای خشونت آمیز محلی

این تحول، یکی از شناسه هایی است که جنگهای مُدرن را از انواع گذشته خود مُتمایز می کند. آنچه که در عراق، سوریه، افغانستان و مالی جریان دارد، در چارچوب مرزهای خود باقی نمی ماند و در شکلهای گوناگون و به ویژه تروریسم بُنیادگرا، به مناطق همجوار و فراتر از آن گُسترش می یابد. پایتختهای اُروپایی و شهرهای آمریکایی دیرگاهی است که به صحنه ی دیگر درگیریهایی بدل شده اند که به ظاهر هزاران فرسنگ دورتر از آنها جریان دارد. صدای انفجار و رگبار مُسلسل از کوچه و خیابانهای متروپُل به گوش می رسد و دود و خاکستر مُتعصبان انتحاری در هوا پراکنده شده است و این هنوز بالاترین سطح درگیری نیست. دستگاههای امنیتی غرب نگرانی خود پیرامون دسترسی و استفاده بُنیادگرایان اسلامی از سلاحهای شیمیایی و بیولوژیک را پنهان نمی کنند.

به این ترتیب جنگهای "پیرامونی" و "فراموش شده"، غرب را با یک چالش امنیتی بی پیشینه داخلی روبرو ساخته است که راه چیرگی بر آن را فقط می تواند در بیرون از خود بجوید.

 

2- نبود اُفق پیروزی نظامی در انتهای جنگهای دوران جدید

هیچیک از طرفهای جنگ، گُذشته از آنکه دارای چه امتیاز یا تجهیزاتی باشند، توانایی خاتمه دادن به درگیری از طریق پیروزی نظامی و شکست قطعی حریف را ندارند؛ تحول دیگری که بی پایان بودن این گونه کشمکشها را تضمین می کند.

بیش از یک دهه از توفیدن جنگ در عراق و افغانستان می گذرد، جنگ مالی 5 سال، دور جدید درگیریها در سومالی نزدیک به یک دهه و جنگ در نیجریه و چاد بیش از یک دهه را پُشت سر گذاشته اند. در طول این دوره های زمانی، صحنه درگیری بارها جا به جا شده، رُلهای جدید جایگزین نقشهای قدیمی شده اند و حتی بازیگران تغییر کرده اند، بدون آنکه در موجودیت درگیری نظامی تغییری به وجود آمده باشد. جنگ به مثابه فاکتوری مُعلق بر فرار تناسُب مُجرد نیروی نظامی، خود را تثبیت کرده است.

هرگاه بی فرجام بودن جنگهای منطقه ای و محلی با پدیده گُسترش و صُدور آن به کشورهای خودی همراه نمی بود، بی گمان آمریکا و اُروپا هم نگرانی زیادی از آن نمی داشتند. اما روبرو شدن دردناک با این واقعیت و نیز مُحاسبه تناسُب شوکه کننده ای که بین عُمر جنگها و رُشد توقُف ناپذیر دامنه و آثار آن به وجود آمده است، در تغییر ارزیابی غرب از سود و زیان این گونه درگیریها نقش موثری ایفا می کند.

 

3- بُحران مهاجرت و آثار همه جانبه آن

صدها هزار پناهجو که جنگ، درگیریهای فرقه ای، پاکسازی قومی و شرارت جنگ سالاران محلی آنها را به آوارگی کشانده است، مرزهای جُغرافیایی اُروپا با بُحران خاورمیانه و آفریقا را پاک کرده اند و آن را بی واسطه به همسایه کانونهای آشوب بدل ساخته اند. "دژ اُروپا" ناگهان با برآمد انسانی و اجتماعی "جنگهای جهان سوم" روبرو گردیده است و همراه آن چشم در چشم چالشهای اقتصادی و اجتماعی نوینی در قلمرو خود می دوزد.

این واقعیت سخت و نمایان از جُمله دلایلی است که صدای "مبارزه با علتها" را در دولتهای اُروپایی بُلند تر کرده است.

 

برآمد

قواعد بازی تعیین شده اند و ضرورتهای تازه ای، تنظیم و پیشبُرد آنچه که در میدان جریان دارد را براساس این قواعد بیش از هر گاه دیگر ناگُزیر ساخته است. اگر رژیم شکست خورده مُلاها خواهان خُروج از بُحران باشد، چاره ای جُز سرکشیدن جام زهرهای بعدی ندارد. این اجبار را آقای خامنه ای به یک زبان و آقای روحانی به زبان دیگر بیان می کنند و شکاف رو به تزایُد در دستگاه قُدرت ترجُمان مادی آن را به نمایش گذاشته است.

آقای خامنه ای می تواند همچنان به کشیدن خط و مرزهایی که قادر به حفظ آنها نیست ادامه دهد، او و باندش با پذیرش "نرمش قهرمانانه" و سرکشیدن "جام زهر" هسته ای در انتها اما بخشی از پروسه آغاز شده هستند و با قوانینی که آن را به حرکت در می آورد، به جلو رانده می شوند. بنابراین، باند حاکم جمهوری اسلامی دو راه بیشتر ندارد، یا روی ریل ژنو و وین به سمت ایستگاههای بعدی حرکت کند یا جلیقه انفجاری به تن کرده و قطار را از خط خارج سازد. راه سومی، آنگونه که در توهُم اولیه آقای خامنه ای شکل گرفته بود، وجود ندارد. 

 

منبع: نبردخلق شماره 370 ، چهار شنبه اول اردیبهشت 1394 – 20 آوریل 2016

 

بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول