کاش وقتی آقای منتظری می شنید که یک زن باردار اعدام شده عمامه به زمین می کوبید

شعله پاکروان

 

یک روز پیش از عید قربان 1393 بعد از اذان صبح از خانه به طرف قم حرکت کردیم. فریدون و من. خواستیم بدانیم چه شده که پاپ از واتیکان در فاصله چند هزار كيلومتري صدای ریحان مان را شنید اما مراجع و روحانیون شیعه در فاصله ای اندک (قم تا قرچک ورامین) با كمتر از 130 كيلومتر، نشنیدند.

به دفتر روحانیون طراز اول مراجعه کردیم. به دفتر تک تک شان. بعضی تا فهمیدند چرا رقته ایم عذرمان را خواستند. اما بعضیهای شان پای حرف مان نشستند. گفتیم به دخترمان ظلم شده، بر ما ستم رفته، آمده ایم بگوییم آن چه را بر ما گذشته و مي گذرد.

تا فردای قیامت که ریحانه متهمتان می کند، نگویيد خبر نداشتیم و نمي دانستيم.

با دختری جوان همراه شده بودیم. عکاس و خبرنگار بود. با این که ناهار صرف كرده بودیم در منزل آقای احمد منتظری سفره ای پهن شده دیدیم که همسرش آراسته بود. هر سه بی آنکه حرفي از صرف نهار بزنيم بر سر سفره نشستیم و ميهمان زن و شوهری بس آرام و انسان شدیم.

اینها را گفتم تا بگویم از آقای احمد منتظری و خانواده اش جز احترام و مهربانی چیزی ندیده ام. این روزها صدای پدر مرحوم شان پخش شده و نقل محافل است، با این که انگیزه ایشان را در نگهداشتن این فایل صوتی و انتشارش بعد از 28 سال را نمی دانم، اما گفتگوها از نگاهی تکان دهنده است، مو بر تن راست مي كند. درست است که این سند آب خنکی بر جگرهای سوخته بازماندگان همه اعدامهاست. اما انتظارات خیلیها را برآورده نمی کند.

آیت الله منتظري، تقریبا 12 سال بعد از آن جلسه كه حقایقی تلخ در آن مطرح شد، در قید حیات بودند. بی شک این تنها جلسه نبوده و گفتگوهای بسیاری از ایشان باقیمانده که شاید ابعاد هولناک دیگری از آن روزهای پر اعدام را فاش می کند. کاش به پسرشان می گفتند؛ احمد آقا حالا که تکنولوژی به کمک انسان آمده، بیا و شرح جلسات را یکی یکی منتشر کن. یا اینکه قبل از حصرشان می گفتند آمار دقیقی از اعدامیان دربیاورند. بین دو  رقم چهار هزار و سی هزار نفر فاصله ی زیادی وجود دارد. 26 هزار انسان، که هر کدام پدری و مادری و خویشانی داشتند. در ذهنتان تصویر کنید. 26 هزار نفر که از آمار حذف شده اند.

پس از انتشار این سخنان، کسانی صحبت از عذرخواهی و کسانی به دفاع از اعدامها پرداختند. کسانی هم سکوت کردند. گویی این فایل صوتی تبدیل به محکی شد برای مردم که شعارهای توخالی را بسنجند.

درونم آرام نمي گيرد. با یک فرمان، چوبه ها به پا شد تا سرنوشت جوانان محبوس با یک جمله روشن شود. "آیا سر موضع هستی؟" همه پدران و مادران می دانند که نوجوانان تا سنین جوانی سری پرشور دارند و باید سالها بگدرد تا به ثبات فکری برسند. نوجوان پانزده شانزده ساله چه می داند در آینده به چه ایده ای خواهد گروید؟ اصلا مگر آنها محاكمه نشده بودند؟ مگر دوران حبس شان را نمي كشيدند؟ سي هزار مادر و پدر در سکوت به سوگ نشستند، چند تايشان با شنيدن خبر اعدام عزيزشان سكته كردند؟ چند نفرشان اصلا خبردار نشدند كه چه بر سر نازنين فرزندشان آمد؟ براي چند جان باخته مراسم سوگواری گرفته شد؟ چرا بسیاری نتوانستند مراسمی بگيرند؟ چند زن حامله در ميانشان وجود داشت؟ چند نفرشان هنگام دستگيري كمتر از 18 سال داشتند؟ چند نفرشان دختر و چند نفرشان پسر بودند؟ گورهايشان كجاست؟ تك به تك دفن شدند يا دسته جمعي؟ آخر صحبت از هزاران انسان است .

برای سوالهای بیشمار پاسخی نمی یابم. نه مسئولان پاسخ می دهند و نه آگاهان از عمق ماجرا. بالاخره اينها محاكمه شدند يا بدون محاكمه اعدام شدند؟ وکیل داشتند؟ آیین دادرسی و تشریفات قانونی برای شان رعایت شد یا نه؟ بعضی هول شده و ابراز نظر کرده اند که این اقدام براي حفظ نظام بوده. این که بدترین نوع توهین به نظام است. چرا که معنای ضد خود را دارد. مگر نظام با اعدام حفظ شده است؟ چرا مقامات وقت سكوت كردند؟ آن زمان رئیس جمهور و نخست وزیر و رييس مجلس و رييس قوه قضائيه داشتيم. آنان چرا هیچ نگفتند. اکنون چه دارند که بگویند؟

ريحانم آن زمان نه ماهه بود .همان زمان که داشتم بازیهای کودکانه می کردم با دخترم، دخترانی به چوبه سپرده می شدند. بی خبر از سرنوشت هزاران جوان، دندانهای شیری ریحان را می شمردم. وقتی در آغوشش می گرفتم و حظ می کردم از بازیگوشیهایش، مادرانی در حسرت در آغوش گرفتن فرزندان اعدام شده شان بودند. چنان مشغول زندگی ام بودم که خبر نشدم مادرانی دست شان را روی دهان شان فشار می دهند تا صدای ناله های شان را همسایه هم نشنود. آیا اگر صدای شان را می شنیدم، می شنیدیم چه تغییری در سرنوشت دیگران ایجاد می شد؟ با خودم كلنجار مي روم، آيا به سهم خود اعتراض مي كردم، اعتراض مي كرديم؟ اگر صدايمان درمي آمد، كار به اعدام ريحان و ريحانه ها مي كشيد؟ یا این که می گفتیم به ماچه؟ همانطور که در باره ی کردها و ترکمنها و سنیها و ...گفتیم به ما چه. هنوز هم می گوییم. اینجاست که ارزش کار مرحوم منتظری روشن می شود. آسان نیست گذشتن از بالاترین امکانات مادی. آسان نیست گذشتن از قدرت و ثروت. آسان نیست شکستن سکوت و در صف مدافعان انسانیت بودن. ایشان نخواست با بار سنگین ریختن خون بیگناه، به دیدار خالق هستی رود.

اما، كاش مرحوم منتظری به شكل دیگری صحبت می کرد. به جای ان که بگوید در ماه محرم اعدام نکنید می گفت اعدام نکنید. کاش وقتی می شنید حتی یک زن باردار اعدام شده عمامه بر زمين مي كوبيد و پای برهنه تا تهران می آمد. کاش وقتی می شنید حتی یکنفر زیر 18 سال اعدام شد، بر بام خانه اش می رفت و بلند بلند فریاد می زد و اذان می گفت.

اذان. همان که یک عمر شنیدم  و از سوم ابان 1393، سحرگاهاني كه ريحانم را به دار جفا کشیدند، تنم را می لرزاند. همان که برای مردم دور از اعدام نشانه وقت نماز است يا گشودن روزه. نشانه چرخش خورشید است. اما برای بازمانده اعدام نشانگر خفه شدن دلبندی نازنین است. هر شب لحظات بی خوابی مرا در تراس خانه ام می گذرانم. تا وقتی که مسجد محل اذان می گذارد، رعشه بر اندامم مي افتد و حلق آويزکردن ريحانم را با تمامي وجودم بازسازي مي كنم، این لحظات تنم را چنان می لرزاند که عرق می کنم. سراپا دردم، اما به اتاق باز می گردم تا شايد ساعتی بخواب روم، می خوابم در حالی که بسیاری خود را به خواب زده اند تا هیچ نگویند در باره ی اعدام، این نشانه ی بربریت.

 

منتشر شده در 12 شهریور 1395

 

منبع: نبردخلق شماره  375، پنجشنبه اول مهر ۱۳۹۵ - 22 سپتامبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول