دو سوال و یک جواب روشن

ارژنگ داوودی

 

هم میهنان

بیش از 13 سال است كه بر اساس احكام ستمگرانه عمال رژیم منحط خامنه ای و شركا، زندانهای اوین، رجایی شهر، بندر عباس و زابل را یكی پس از دیگری و بالاجبار دوره می كنم، حبس می كشم و رنج مضاعف می برم.

در این مدت طولانی، بارها به بهانه های واهی از بندی به بند دیگر انتقال یافته و هر بار نیز بخشی از وسایل ضروری ام را از دست داده و برای مدتی در مضیقه و تنگنا قرار گرفته ام.

به منظور خسته و مستأصل نمودن اینجانب، عمال اطلاعاتی- امنیتی رژیم در بیدادگاههای انقلاب به طور متوسط سالی یكبار دستور انتقال مرا از زندانی به زندان دیگر داده اند و در این رابطه تا كنون 13 بار توسط انواع مزدوران در سپاه، وزارت اطلاعات و یا نیروهای انتظامی جابجا شده ام.

هر بار علاوه بر اینكه بخشی از وسایل ضروری خود را بناچار در زندان جا گذاشته و آنچه ضروری تر بوده را تا درب زندان حمل كرده ام، اما در  آنجا نیز مأموران بدرقه به بهانه های گوناگون بخش دیگری از وسایل مرا پس زده اند. روی هم رفته فقط در 9 مرحله از  انتقالهای 13 گانه خود توانسته ام یك دست لباس اضافی، خمیردندان ، مسواك و اینگونه اقلام بسیار ضروری را با خود ببرم.

در سالهای 90 و 93 كه بترتیب در تاریخ 20 آبان 90 از بند 209 و 17 اردیبهشت 93 از بند 240 زندان اوین توسط عوامل كینه توز وزارت اطلاعات به بندر عباس منتقل شدم،  هر دو بار با همان لباسی كه بر تن داشتم به زندان مقصد منتقل گردیدم. هر چند كه در هر دو وعده قول دادند كه وسایل مرا ظرف یك هفته بفرستند اما از آنجا كه قول نامردمان قابل اعتنا نیست هرگز منتظر نماندم ولی حداقل اینكه آنان هزینه ای تحت عنوان هزینه انتقال یا به عبارت دقیق تر ”باج” طلب نمی كردند.

اما امسال در تاریخ اول مهر 95 یعنی در سیزدهمین مورد كه برای تحمل 5 سال حبس در تبعید از زندان رجایی شهر به زندان مركزی زابل انتقال می یافتم پس از بازرسی وسایل مربوطه با دو مأمور بدرقه به مقصد شهر زابل از زندان خارج شدیم ولی چون حاضر به پرداخت باج  تحت عنوان هزینه انتقال نشدم، مأموران بدرقه ابتدا مرا به یكی از مراكز فرماندهی نیروی انتظامی كرج موسوم به قرارگاه استاندار واقع در میدان سپاه بردند.

در آنجا نیز به علت امتناع از پرداخت باج به دستور خودسرانه سروان حسین بهاروند مرا بازداشت؟! و به كلانتری 15 فرستادند، تا شاید تحت فشار مجبور گردم كه وجه مورد مطالبه لاشخوران نیروی انتظامی، بالغ بر یك میلیون و دویست هزار تومان را بپردازم.

نهایتاً روز جمعه سركرده لاشخواران قرارگاه با نام و عنوان پوشالی سرهنگ پاسدار شكیبا كه در طماعی و رذالت روی سیاه ژاندارمهای دوران شاه را سفید كرده، نگذاشت حتی یك دست لباس اضافی، خمیر دندان و مسواك همراه خود بیاورم. این در حالی است كه به زندان مركزی زابل در فاصله 2000 كیلومتری از مركز تبعید می شدم.

با یادآوری این حقیقت تأسفبار كه مزدوران كیته توز و گدا صفت سپاه و اطلاعات رژیم پس از منحل نمودن مجمتع آموزشی - فرهنگی پرتو حكمت متعلق به اینجانب در بهار سال 86 و نیز سرقت كلیه اسناد رسمی مالكیت، ساختمان سه طبقه موسوم به ساختمان مدرسه را پلمب و پس از مدتی به كمك عوامل خود فروخته آن را به فروش رساندند، اینكه به عنوان مشتی نمونه دو صد خروار دو سؤال خود را مطرح می نمایم:

سوال اول: آیا حق ندارم با صدای بلند اعلام نمایم كه یك سرهنگ پاسدار در رژیم فقیه تنها با یك سرجوخه بدنام در رژیم شاه قابل مقایسه است و نه بیشتر؟!

سؤال دوم: آیا بر اساس همین قیاس منطقی نمی توان گفت سر كرده باند مافیایی حاكم بر تهران یعنی شخص علی خامنه ای كه قبل از انقلاب به علی گدا معروف بود ولی پس از انقلاب 57 همواره در مصدر امور قرار گرفته و تا همین چند سال پیش  بوقهای تبلیغاتی رژیم او را در ملكوت می نشاندند، پس از 38 سال هنوز آنقدر شأن و لیاقت پیدا نكرده تا در قد و قواره یك ملای متوسط الاحوال در زمان شاه ظاهر شود؟!

واقعاً كه چه درست گفته اند كه تربیت نا اهل را چون گردكان در گنبد است.

پیش به سوی انقلاب سوم، یعنی انقلاب دمكراتیك ایرانیان

 

زندانی سیاسی ارژنگ داودی. زندان مركزی زابل 15 مهرماه 1395

منبع: نبردخلق شماره 376، شنبه اول آبان ۱۳۹۵ – ۲۲ اکتبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول