می بوسمت پسر عزیزم، امیر ارشدم

شهین مهین ‌فر

مادر امیر ارشد تاجمیر از شهدای روز 6 دی 1388 (روز عاشورا)

منبع: فیس‌ بوک

 

سرت را در آغوش می گیرم، به سینه می چسبانم، جرات ندارم به تنت دست زنم، به استخوانهای له شده ات. موهای سرت را نوازش می کنم. می بوسمت، پسر عزیزم، امیر ارشدم. دردت به جانم. چشمهایم را می بندم و تو را می بینم که در گهواره به خواب خوش رفته ای. به تو که در چشم برهم زدنی مردی شدی جوانمرد. به سینه ستبرت، به آرزوهایی که داشتی و داشتم، من شهینم، مادر عاشق تو که هنوز دلم می خواهد برایت لالایی بخوانم.

دستهایت را محکم گرفته ام. بند بند انگشتهایت را می بوسم، سرم را روی سینه ستبرت می گذارم. جرات ندارم سرت را در آغوش گیرم، غرق خون است. چشمهایم را می بندم و تو را می بینم که با چشمهای براق نگاهم می کنی و شیر می خوری. تکانت می دهم و لالایی می خوانم تا به خواب خوش روی. من شهنازم، مادر عاشق تو که هنوز هم دلم می خواهد برایت لالایی بخوانم.

با چشمهای بسته نشسته ام و بر سینه می کوبم، برای لالاییهای ناتمام، برای آرزوهای برباد رفته، برای بدنهای لهیده و خونین بر گورهایی که پر شده با جانهای جوان.

زیر لب آواز می خوانم آوازِ غم، آواز کوبیدن قلب به دیواره سینه، آوازی که نشان از جگر خونینم دارد.

این چنین می گذرانم عاشورایی را که پسرانم به خاک افتادند. این چنین زار می گریم بر عاشورایی که شهین را سیاهپوش کرد، شهناز را بی پسر. حوری را بی شهرام و خواهرانم را بی عزیز.

عاشورای منهم سیاه است. مثل موهای سیاه به خاک افتادگان عاشورا.

مادرم می گفت همه روز عاشور است و همه جا کربلاست. راست می گفت. خانه منهم مثل خانه شهین و شهناز پر است از عاشورای خونین و غمگین، مثل قلب حوری.

منهم دلم می خواهد لالایی بخوانم برای مُحَرمی که با خود برد، دار و ندار ما چند زن را، از اولین روز مُحَرم تا دهمین روز.

لالایی، بخواب عزیز دلم، بخواب آرام. تن شریف تو دیگر درد نمی کشد، همه دردهایت در جان من خانه دارد، همه دردهای عالم. تو بخواب، خوش بخواب.

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

سوز دل بین که زبس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من زسر مهر چو پروانه بسوخت

  

منبع: نبردخلق شماره 377، دوشنبه اول آذر ۱۳۹۵ – 21 نوامبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول