جهان در آیینه مرور

آیا این پایان نولیبرالیسم است؟

لیلا جدیدی

 

تنها چند هفته پیش از انتخابات 8 نوامبر در ایالت متحده آمریکا، روزنامه "نیشن" با اشاره به "برنی ساندرز" و "ترامپ" که در مبارزات انتخاباتی مورد استقبال گسترده ای قرار گرفته بودند، مقاله ای تحت عنوان "نتیجه معکوس نولیبرالیسم" به چاپ رساند. در این مقاله به دو چهره متفاوت با پیامهای متفاوتی که هیچگونه شباهتی به گفتمان کاندیداهای دوره های پیشین نداشتند، اشاره شده و پایانی برای نولیبرالیسم پیش بینی می شود.

اما براستی آیا افول نولیبرالیسم فرا رسیده است؟ این سوالی است که پاسخ بدان نیاز به بررسی گسترده ای دارد و این نوشته تنها می تواند جرقه ای برای شروع آن باشد.

نولیبرالیسم که امروزه اقتصاد سیاسی غالب بسیاری از کشورهای جهان است، از طریق صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی زیر عنوان تنها گزینه چیرگی بر فقر و نابسامانی، بر مردم جهان تحمیل شده است.

لیبرالیسم اقتصادی در اروپا پس از آنکه آدم سمیت در سال 1776 با کتابی به نام "ثروت ملل" مورد توجه گسترده ای قرار گرفت، جان یافت. مکتب لیبرالیسم اقتصادی مخالف دخالت دولت در امور اقتصادی بود و بدین طریق "تجارت آزاد" و "رقابت آزاد" که در واقع آزادی سرمایه گذاران را در نظر داشت، رایج گردید.

لیبرالیسم در آمریکا نیز تا دهه 1800 و اوایل دهه 1990 زیر عنوان نقشه راه جلوگیری از فقر و فرش قرمز برای رفاه مردم، بر جامعه دیکته می شد. اما بحران اقتصادی بزرگ سال 1930 سبب شد که دولت برای مداخله در امور اقتصادی جامعه پا به میدان بگذارد. دولت روزولت با برخی اصلاحات گام به پیش نهاد و توانست تا اندازه ای شرایط زندگی مردم را بهبود بخشد.

اما چندی نپایید که به دلیل بحران در نظم سرمایه داری، لیبرالیسم در قواره تازه نولیبرالیسم پدیدار شد. این بار دیگر جهان به میدان بازی سرمایه داران تبدیل شد که با دست باز به اندوختن ثروت حاصل از رنج مردم پرداختند.

مارگارت تاچر اکنون رهبری نولیبرالیسم اقتصادی را به دست گرفته بود. او می گفت که مردم کمتر وابسته به موسسات و نهادهای عمومی مانند دولت باشند. کمتر سراغ اتحادیه ها یا دولت بروند، مشکلات شان به خودشان واگذار شود و مسوولیت زندگی خود را به دست بگیرند. در واقع او معتقد بود که جامعه ای وجود ندارد، آنچه که هست سلولهای منفردی از افراد و خانواده آنان است. این تفکر به صورتی همه جانبه به گوش مردم خوانده شده و باورها و نظرات آنها را شکل داد.

تئوریسینهایی مانند "انتونی جیددنز"، "زیگمونت بومن" و "یوریچ بک" به دفاع از نولیبرالیسم می پرداختند. برای نمونه یوریچ ایده "راه حلهای بیوگرافیک برای تناقضات سیستماتیک" و اینکه هر یک از ما مسوول یافتن راههایی برای پر کردن کمبودها و درمان دردهای خود هستیم را تجویز می کرد.

این دوران که مردم به سمت ناکجا آباد فرد گرایی کشیده می شدند، با شاخصهایی مانند نولیبرالیسم، ریاضت اقتصادی، خصوصی سازی خدمات دولتی، جهانی شدن بازار آزاد و مسوولیت شخصی افراد بارز می شود.

اکنون 25 سال است که نولیبرالیسم در آمریکا سلطه داشته است. شاید جامعه آمریکا با واژه نولیبرالیسم زیاد آشنا نباشد، اما تاثیرات این سیاست اقتصادی را در زندگی خود تجربه کرده است. مردم این کشور همچنان که شاهد بالا رفتن رقم داراییهای یک درصد جمعیت ثروتمند و شیوه زندگی مجلل و خارج از تصور آنان هستند، افزایش ارقام هزینه زندگی خود را بدون آنکه تناسبی با دسترنج شان داشته باشد، تجربه می کنند.

اکنون آیا عصر نولیبرالیسم با رسیدن یک نو فاشیست که توانست دو حزب دمکرات و محافظه کار را کنار زده و ریاست جمهوری را از آن خود کند، به پایان رسیده است؟ این سووالی است که دکتر "کرنل وست"، استاد دانشگاه پرینستون، فعال سیاسی، نویسنده و منتقد اجتماعی، به آن پاسخ مثبت می دهد.

 

"بدرود نو لیبرالیسم آمریکایی، عصر تازه ای فرا رسیده است"

کرنل وست نویسنده چندین کتاب از جمله "نژاد به حساب می آید"، "دمکراسی به حساب می آید"، "پیروزی در مبارزه با امپریالیسم" و "ابعاد اخلاقی مارکسیسم" است و مانند برخی دیگر از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی، پیرامون این مبحث مقاله ای نوشته با عنوان "بدرود نو لیبرالیسم آمریکایی، عصر تازه ای فرا رسیده است". دکتر وست مطرح می کند، "یک خودشیفته میلیونر با پیامهای راست افراطی و فاشیستی از سوی مردمی که تنها می خواستند از زیر نظم نو لیبرالی خود را برهانند و به دوره تازه ای وارد شوند، به ریاست جمهوری رسیده است".

وی می گوید: "آنچه که رخ داد، رد سیاستهای نولیبرالیستی و قدرتمداری متکبرانه طبقه حاکمه بود و این در حالیست که متاسفانه رای به نامزدی داده شده که مسبب همه نابسامانیها را اقلیتها ، مهاجران، مسلمانان و غیره معرفی کرده است."

در چنین حالتی آیا عصر آقای اوباما آخرین دوران تکیه بر نولیبرالیسم در این کشور است؟

او می گوید، اوباما چشم خود را بر فساد و خیانت وال ستریت بست، به نجات هزاران نفر که مسکن و کاشانه خود را از دست دادند، اهمیت نداد. توجهی به رشد فقر نکرد. جنایت جنگی مانند فرستادن هواپیمای بی سر نشین در قتل عام مردم در آنسوی مرزهای آمریکا را گسترش داد.

نتیجه آنکه، یک اتفاق چشمگیر در انتخابات سال 2016 رخ داد. آرمانهای بزرگ نولیبرالیسم که نیاز به راه حلهای جمعی برای مشکلات جمعی را رد می کرد و فردگرایی، عدم دخالت دولت و غیره را تجویز می نمود، خواست هیچیک از کاندیداهای ریاست جمهوری این دوره، از برنی سندرز تا هیلری کلینتون و دونالد ترامپ نبود.

ترامپ که جای خالی کاندیدای محافظه کاران را پر کرده بود، دخالت بیشتر دولت برای پاسخ به مشکلات جامعه را تبلیغ می کرد. اگرچه برنامه های پیشنهادی هر یک از نامزدها متفاوت از دیگری بود، با این حال در گسترش دولت و وظایف آن از فردگرایی نولیبرالیسم فاصله دارد.

وست در مقاله خود می نویسد: "انتخاب شخصی"، " آزادی اقتصادی"، "مسوولیت شخصی"، "آزادی فردی" و اینکه "نظم جامعه خود به خودی در اثر رفتار هزاران یا میلیونها نفر که خودشان تلاشهای خودشان را با هم تنظیم کنند تا به اهداف خود برسند و دولت مسوولیتی ندارد"، در انتخابات 2016 بهم ریخت.

 

منبع: نبردخلق شماره 377، دوشنبه اول آذر ۱۳۹۵ – 21 نوامبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول