فیدل کاسترو و سرکوبی روشنفکران

 

  سردبیر پیشین لوموند دیپلماتیک پس از انتشار زندگینامه شفاهی فیدل کاسترو، با موجی از بایکوت و سرکوبی حرفه ای روبرو گردید. زیر نام دفاع از آزادی بیان و مخالفت با "سرکوب روشنفکران در کوبا"، اییناسیو رامونت هدف سانسور، تفتیش عقاید و حذف از سوی مشهورترین رسانه های "جهان آزاد" قرار گرفت. او اکنون در یک نوشته کوتاه و تکان دهنده، پیامدهای انتشار کتابی در باره رهبر انقلاب کوبا را شرح می دهد.

 

اییناسیو رامونت(۱)/ آمریکا۲۱

برگردان: بابک

 

مرگ فیدل کاسترو با سریالی از دروغهای بی شرمانه در رسانه های غربی پیرامون فرمانده کوبایی همراه بود. این تبلیغات قلب مرا به درد آورد. همه می دانند که من او را خوب می شناختم، به همین دلیل هم تصمیم گرفتم نظر شخصی ام را در این باره منتشر کنم. یک روشنفکر واقعی باید صدای خود را در برابر بی عدالتی بلند کند و اول از همه علیه بی عدالتی در کشور خودش.

زمانی که یکدستی در رسانه ها تنوع نظری را نابود می کند، دست به سانسور هر اندیشه دیگر می زند و نویسندگان دارای دیدگاه متفاوت را بایکوت می کند، آنگاه بدیهی است که می توانیم از "سرکوب" صحبت کنیم.

چه توصیف دیگری می توان از سیستمی داشت که بر آزادی بیان بند می زند و مانع طرح نظرگاه دیگران می شود؟ سیستمی که مخالفت را گذشته از آنکه دلایل قانع کننده ای داشته باشد، تحمل نمی کند، نظامی که یک "واقعیت رسمی" را ترویج می کند و انحراف از آن را برنمی تابد. چنین سیستمی یک اسم دارد و آن "استبداد" یا "دیکتاتوری" است. چونان بسیاری دیگر من نیز با شلاق این سیستم آشنا شدم... در اسپانیا و فرانسه. در این باره می خواهم حرف بزنم.

فشارها علیه من در سال ۲۰۰۶ آغاز شد، زمانی که کتاب من به نام "فیدل کاسترو، بیوگرافی شفاهی" یا "صد ساعت با فیدل"(۲) در اسپانیا منتشر شد؛ برآمد پنج سال کار و گردآوری اسناد و صدها ساعت گفتگو با رهبر انقلاب کوبا. من بی درنگ مورد تهاجم قرار گرفتم. روزنامه ال پاییس (El Pais) مادرید - که من تا آن هنگام به گونه منظم در آن تفسیر می نوشتم، مرا بایکوت کرد. ال پاییس ناگهان انتشار نوشته های مرا متوقف کرد، بدون آنکه توضیحی به من دهد. و نه فقط این، بلکه براساس سنت حسنه استالینیستی، نام من به کلی از صفحات آن حذف شد. آنها دیگر هرگز نه کتابی از من معرفی کردند و نه از هر فرم دیگری از فعالیت روشنفکرانه من اسمی بردند. هیچ چیز. حذف. سانسور. یک مورخ که نام مرا در ستونهای ال پاییس جستجو کند، گمان خواهد برد که من سالها پیش مرده ام...

همین مساله در "وز دی آلیسیا" (Voz de Galicia)، روزنامه ای که از سالها پیش در آن یک ستون هفتگی به نام "مسایل عمومی" داشتم، تکرار شد. به دلیل انتشار کتابم در باره فیدل کاسترو و به همین شیوه بدون هر گونه توجیهی، کنار گذاشته شدم. آنها گزارشهای مرا به سادگی دیگر منتشر نکردند. یکباره: سانسور مطلق. همچون ال پاییس آنها نیز دیگر به هیچیک از فعالیتهای من اشاره ای نکردند.

مانند هر دیکتاتوری ایدیولوژیک دیگر این بهترین روش برای نابود کردن یک روشنفکر است که او را رسانه ها حذف و به گونه نمادین اعدام کنند. هیتلر به همین روش متوسل می شد، استالین و فرانکو هم همین کار را می کردند. روزنامه های ال پاییس و وز دی آلیسیا نیز با من چنین کردند.

همین اتفاق در فرانسه هم برایم افتاد. به مجرد آنکه انتشاراتی " "Fayard et Galiléeکتاب مرا در سال ۲۰۰۷ به بازار آورد، به سرعت آماج سرکوب قرار گرفتم.

من در رادیوی "فرهنگ فرانسه" (France Culture) یک برنامه هفتگی را اجرا می کردم که هر صبح شنبه به مسایل سیاست بین المللی اختصاص داشت. پس از انتشار کتابم در باره فیدل کاسترو و شروع تهاجم رسانه های حاکم علیه من، مدیر رادیو مرا به دفترش خواست و بدون حاشیه روی به من گفت: "برای ما غیرممکن است که به شما، یک دوست مستبدان، اجازه حرف زدن دهیم." من تلاش کردم توضیح دهم. بدون نتیجه. درهای استودیو از آن لحظه برای همیشه به روی من بسته شد. آنجا هم به دست و پای من زنجیر زدند. آنها صدایی را خاموش کردند، که با کُر دسته جمعی آنها علیه کوبا همخوانی نمی کرد. 

در دانشگاه "پاریس ۷" ۳۵ سال تیوری ارتباطات دیداری شنیداری را تدریس می کردم. پس از پخش کتابم و شروع کمپین رسانه ای علیه من، همکارانم توصیه کردند: "مواظب باش! بعضی افراد در اینجا در حال طرح این موضوع هستند که نمی توان تدریس "دوست یک دیکتاتور" در دانشگاه ما را تحمل کرد." بی درنگ در راهروهای دانشگاه اعلامیه های ناشناسی علیه فیدل کاسترو با فراخوان برای اخراج من شروع به پخش شدن کردند. کمی بعد به من به طور رسمی اطلاع داده شد که قراردادم تمدید نمی شود... به نام آزادی بیان حق من در بیان آزادانه نظرم پایمال شد.

من در آن هنگام مدیرمسوول ماهنامه "لوموند دیپلماتیک" بودم که به همان گروه انتشاراتی تعلق دارد که روزنامه "لوموند". به دلایل تاریخی من به "مجمع نویسندگان" این روزنامه تعلق داشتم، با وجود آنکه دیگر نوشته ای در آن منتشر نمی کردم. این جمع نقش بسیار مهمی در سازماندهی گروه رسانه ای لوموند به عنوان سهامدار اصلی داشت، زیرا از میان آنها مدیر روزنامه انتخاب می شد و نیز به این دلیل که وی مسوولیت مراقبت از حفظ پرنسیبهای شغلی را داشت. 

به گونه مشخص به دلیل همین مسوولیت، رییس هیات نویسندگان یک روز بعد از روی پیشخوان قرار گرفتن کتاب زندگینامه فیدل کاسترو در کتابفروشیها و پس از حمله رسانه های مهم گوناگون (از جمله روزنامه لوموند) به من، مرا خواست تا "التهاب فوق العاده" ای که بنا به گفته او در هیات نویسندگان پس از انتشار کتابم به وجود آمده را برایم روشن کند. از او پرسیدم: "کتاب را خوانده ای؟" جواب داد: "نه، ولی فرقی نمی کند. این اما مساله ای مربوط به پرنسیب است، به شرافت حرفه ای. یک روزنامه نگار لوموند نمی تواند با یک دیکتاتور مصاحبه کند."

من برای او چندین و چند مصاحبه با خودکامه های واقعی از آفریقا و قاره های دیگر که در خاطر داشتم را برایش فهرست کردم، کسانی که روزنامه لوموند دهها سال با علاقه به آنها تریبون داده است. او پاسخ داد: "اینها مثل هم نیست. من ترا خواستم زیرا اعضای هیات نویسندگان می خواهند بیایی و به ما توضیح دهی." من گفتم: می خواهید مرا محاکمه کنید؟ دادگاه مسکو بر پا کنید؟ جراحی به دلیل انحراف ایدیولوژیک؟ در این صورت باید در نقش مفتش عقاید و پلیس فرو روید و مرا به زور به دادگاه تان بکشید." آنها جرات چنین کاری را نکردند. 

من شکایت نمی توانم بکنم، نه زندانی شدم، نه شکنجه و نه تیرباران، همچون سرنوشتی که بر بسیاری از روشنفکران و روزنامه نگاران در رژیم نازی و دوران استالین و فرانکو گذشت. اما من آماج تدابیر تلافی جویانه نمادین قرار گرفتم. مانند موردهای ال پاییس و لا وز، گزارشات من در لوموند هم "ناپدید" شدند. آنها در بهترین صورت فقط زمانی از من نام می برند که بخواهند مرا مثله کنند.

آنچه که بر من گذشت، منحصربه فرد نیست. بسیاری از روشنفکران را در فرانسه، اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی می شناسم که محکوم به سکوت شده اند، آنها را از دیده ها پنهان کرده و به حاشیه رانده اند، زیرا آنگونه نمی اندیشیدند که گروه همسرای رسانه های نیرومند حاکم، زیرا آنها دگماتیسم رایج ضد کاستریستی را رد کرده اند. حتی نوام چامسکی (Noam Chomsky) در آمریکا، سرزمین "تعقیب هیستریک"، سالها از سوی رسانه های عمومی محکوم شده و مانع حضور او در رسانه های پرنفوذ و رادیو تلویزیون شده اند.

این ماجرا پنجاه سال پیش و در یک دیکتاتوری دوردست کپک زده اتفاق نیفتاده. همین الان و در "دمکراسی رسانه ای" ما روی می دهد و من هنوز از آن رنج می برم، زیرا کارم را به عنوان روزنامه نگار انجام داده ام و رشته سخن را به فیدل کاسترو داده ام. آیا در یک دادرسی هم به محکوم اجازه سخن گفتن داده نمی شود؟ چرا روایت رهبر کوبا که رسانه های حاکم پیوسته او را متهم و محکوم می کنند، شنیده نمی شود؟

آیا مدارا بنیاد دموکراسی ما نیست؟ "ولتر" مدارا را اینگونه متمایز کرد: "من به طور مطلق با آنچه که می گویید موافق نیستم، اما تا مرز مرگ برای اینکه حق داشته باشید آن را به زبان بیاورید، خواهم جنگید." این پرنسیب بنیادی در دوران "پسا حقیقت"(۳) از سوی دیکتاتوری رسانه ها نادیده گرفته می شود.

 

پانوشت:

۱- اینیاسیو رامونت، ۷۳ ساله و روزنامه نگار مشهور اسپانیایی، او ۱۷ سال (۲۰۰۸ ۱۹۹۱) سردبیر لوموند دیپلماتیک بوده است و رییس افتخاری "اتک" (Attac) است.

۲- idel Castro: My Life: A Spoken Autobiography - Ignacio Ramonet, Fidel Castro

۳- دانشگاه آکسفورد اصطلاح "پسا حقیقت" (post truth) را واژه 2016 معرفی کرده است. اصطلاح یاد شده شرایطی را توصیف می کند که در آن فاکتهای عینی نقش کم اهمیت تری در شکل دادن به افکار عمومی نسبت به فراخوانهای احساسی و نظرات شخصی دارد.

منبع: نبردخلق شماره 378، چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵ - ۲۱ دسامبر ۲۰۱۶

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول