پیام شعله پاكروان به ایرانیان شركت كننده در گردهم آیی بزرگ پاریس

 

متن زیر پیاده شده پیام ویدئویی به گردهمآیی روز 10 تیر 96 در حومه پاریس است.

 

سلام بر همه کسانی که برای احقاق حقوق انسانی، آزادی ... و نه به اعدام و شکنجه گردهم جمع شده اند. همه ایرانیانی که آمده اند تا همبستگی خود را با مردم رنجدیده نشان دهند. همراهی با مادرانی که دندان كینه بر جگر می فشارند. نزدیک ده سال گذشت از روزی که دخترم توانست از نبرد با مامور اطلاعاتی متجاوز و مقابله با آن نرینه وحشی، جان سالم به در برد .

پس از آن او بود و شلاق و لگد و انفرادی، او بود و بازجویی و بیدادگاه. او بود و سایه طناب دار. او بود و استقامت در مقابل خواسته سیستم قضایی و اطلاعاتی برای نوشتن نامه ای که ابروی رفته مامور هرزه را بازگرداند. او بود و نه گفتن. او بود و رقص بر دار.

او رفت و من ماندم. با جگری خون چکان، سرگشته و حیران بر ظلمی که اشکارا روا شد بر دخترم.

من ماندم و گلویی که پر بود از فریاد. فریاد بر بیدادی که به دخترم روا شد.

من ماندم و سفر به خانه هایی که چوبه های دار ویران شان کرده بود. خانه هایی که همه مردان شان در دو نسل پیاپی اعدام شده بودند. حکایتها شنیدم از زنانی که شوهران اعدام شده را در حیاط خانه دفن کرده و بچه های خردسال شان را در همان حیاط ، بزرگ کرده بودند. از جوانانی که کودکی شان دزدیده شد با اعدام پدر یا مادر در قتل عام 67.

من ماندم و دیدن سفره های خالی بازماندگان اعدام. همانها که به جرم اعتیاد با سیم بکسل بردار شدند و روی گردن شان رد خون باقیماند.

من ماندم و دیدن اشک آغشته به خشم مادری که پسرش زیر چرخهای ماشین نیروی انتظامی لِه شد. دیدن پای تاول زده مادری که 17 سال به دنبال رد پای سعید گمشده اش دویده بود. هم نشینی بامادری که در غروبی غمگین تنها یک لحظه از غفلت ماموران استفاده کرده و جنازه پسرش را دیده بود. پسری که با شلیک مستقیم به سرش کف خیابانهای تهران کشته شد. مثل ندا. مثل کیانوش مثل صانع.

من ماندم و شنیدن از مردی که 50 عضو فامیلش اعدام شده بودند. مادرانی که 5 فرزندشان اعدام شده و سنگی بر گوری نداشتند تا بر آن مویه کنند. خاوران قبله دل شان بود .

من ماندم و مادری که پسرش در زندان، اعدام خاموش شده بود. حیران و سرگردان از شهری به شهر دیگر می رفتم و باز می جستم بازماندگان اعدام را. ریان را دیدم که هنوز چهارسالش هم نشده اما پدر و عموهایش اعدام شده اند. آخر آنها سنی بودند. رویدا را دیدم که قرار بود تازه به کلاس اول رود که اعدام پدر، شلاقی شد بر چهره اش. هر چه آنان را می یافتم بیشتر می فهمیدم که عدالت گم شده در سرزمینم، سرزمینی که تشنه عدالت و آزادی است. آتشی که سربدار شدن ریحان به جانم افکنده بود شعله ورتر شده و اراده ام برای برچیدن بساط اعدام آهنین گشت.

اکنون در آستانه دهمین سال نبرد ریحانم می دانم که علاوه بر محاکمه و مجازات جلادان و قضاتی که در کشتن دخترم دخیل بوده اند، خواهان برقراری عدالت و آزادی هستم، تا دیگر کسی بخود جرات ندهد ستار را زیر شکنجه بکشد. اکنون می گویم همچنان که ریحان دختر میلیونها مادر شد، من نیز مادر هزاران جانباخته ام، مادر هفت برادران، مادر اعدامیان کرد و بلوچ، مادر شهرام و مونا، مادر سعید و مصطفی و رضا. قطره ای از دریای دادخواهان، تا نفس دارم بر طبل دادخواهی خواهم کوفت.

می دانم که هزاران دست یاریگر به سویم دراز خواهد شد . دستهایی که نمی گذارند پرچم دادخواهی به زمین افتد.

می دانم نه ریحان و نه دیگر اعدامیان بازنخواهند گشت، اما ریحانها در آینده لبخند خواهند زد.

می دانم که راهی سخت در پیش دارم اما با همه توان به عهدی که با رعنایان در خاک خفته بسته ام وفا خواهم کرد.

اینک این منم مادر هزاران ریحان . قطره ای در دریا، فراتر از هر عقیده و گروه، دستهایم را به سوی دستهای یاریگر دراز می کنم، کیست یاری ام کند؟

 

 

متن زیر پیاده شده پیام ویدئویی به گردهمآیی روز 10 تیر 96 در حومه پاریس است.

منبع: نبرد خلق شماره ۳۸۷، یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۷

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول