كودك نامه

از زبان كودكان میهنم

م. وحیدی

 

 

من اكبر هستم

سلام، من اكبر هستم. ببخشید خوابیده ام. چون مشتری ندارم، گفتم یك چرتی بزنم. آخر من صبحهای زود كارم را شروع می كنم. تازه بعد از ظهرها هم می روم "چشمه علی" ماشین شویی که نزدیك خانه مان است. راننده ها كه می آیند ماشینهای شان را بشویند، منهم كمك شان می كنم، یك پولی بهم می دهند. گاهی وقتها هم به جای پول، یك بسته بیسكویت بهم می دهند. بعد می آورم با خواهرم دوتایی می خوریم. من با این كه دو جا كار می كنم، زیاد درآمد ندارم، ولی هرچقدر در می آورم می دهم به مادرم.

بابام كارگر كارخانه كفش بود. بیست سال بود آنجا كار می كرد. اما وقتی به خاطر كمی حقوق اعتصاب كردند، پاسدارها حمله كردند به آنها  و آنقدر با چوب به سرش زدند كه حالا حواسش را ازدست داده و گوشــه خـــانه افتاده. او دیگر كاری از دستش بر نمی آید و حتی ما را نمی شناسد. من هر چه می گویم بابا من هستم، اكبر هستم،  چیزی نمی گوید. فقط نگاهم می كند. او بیشتر مواقع خوابیده است یا به سقف اتاق نگاه می كند. او گاه چیزهایی زیر لب می گوید كه ما نمی فهمیم.

من و مادرم كار می كنیم تا خرج مان را درآوریم. مادرم  دستفروشی می كند با خواهر كوچكم. من و خواهرم به  مدرسه نمی رویم. ما  مدرسه را خیلی دوست داریم. آخ چقدر خوب بود  اگر می توانستیم به  مدرسه رویم. من دوست دارم یك روز دكتر شوم. خواهرم هم می گوید من هم دوست دارم یك روز معلم شوم.

 

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۰، دوشنبه اول آبان ۱۳۹۶ - ۲۳ اکتبر ۲۰۱۷

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول