بر فراز حادثه

م . وحیدی

 

 

باران كه می بارد

از شاخه پنجره من

ابرها دور می شوند

و قرن ساكت گنجشكان

برف بامهایش را

از سقف بهار می زداید

 

ریسمانهای تیره شهر

گرمی خونابه سالها را

از چهره خیابانها می شویند

و اطلسیهای معصوم

در تراكم باد و طغیان

دوباره بر فراز دستها و نگاهها

جوانه می زنند

 

از بغض تو

ترانه می سازم

ای پیوند محكم عشق و صخره و عسل

 

می آیم

با افروختن حس ساده یك چراغ

و آسمانی

به شكل كوچه های شاد كودكی

 

در پشت لحظه ها

بادهای خونسرد

خواب ابرها را

آشفته كرده اند

 

منبع: نبرد خلق شماره ۳۹۵، سه شنبه اول اسفند ۱۳۹۶ - ۲۰ فوریه ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول