دختر انقلاب

تُرَنج

 

در من انگار کسی خاموش است

مرگ هم در وجود من مُردست

پشت هم روزهای بی رنگی

شب خاکستری مرا خوردست

من دچارم، دچار یک حربه

فکر مسموم  مرا آزردست

سوز سرما به من تجاوز کرد

لبم انگار که ترک خوردست

خانه ام در مسیر باد نبود

با خودش سیل مرا هم بُردست

تیتر روزنامه ها نمی خواند

با حقیقت که غبار آلودست

خودکشی در درون زندانها

شهری از فتنه به خود لرزیدست

یک نفر که سقوط کرد  از پل

شالی از روی سری افتادست

 

زندگی در  میان چادرها

کودکی در تب سرما مُردست

پشت این میله ها، مردی

از سیاست به خودش پیچیدست

 

می شد ای کاش که زود برخیزم

من که روزم پر از تردید است

یک نفر خواب مرا قیچی کرد

کسی که  درد مرا فهمیدست

ترس مثل شبهی در من بود

کسی بر سایه ی شب تابیدست

انقلابی شروع شد این بار

شالی بر چوب و زنی در بادست

 

منبع: نبرد خلق شماره ۳۹۶، چهارشنبه اول فروردین  ۱۳۹۷ - ۲۱ مارس ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول