مهتاب در پاییز

 

وحیدی ( م . صبح )

 

نگاه اعدامی

ستاره های سرد دور دست را

با خود

به بستر رقص اقاقیها می برد

ما

فاتح لحظه های مصلوب

روزنه های شهر را

از میان ذرات فاسد بیهودگی

عبور داده ایم

تا قلب بزرگ خود را

گاهواره رهگذران گمشده کنیم

 

لحظه ها می دانند

در آنسوی وحشت

آسمانی است

که گندم زاران ترانه هایش

جاده های ساکن شب را

پر از چشمه ساران شادی می کند

 

صدایت

زیستن است

و چشمانت

معبدی است

که بادهای شبانه گمنام

در آن پناه می گیرند

 

شهرمن

سینه گرم کبوترانی ست

که آوازش

از هر چه  دیوار عبور می کند

 

بیمناک مباش!

غریو رنج

آفتاب آزادی را

 از پشت میله های سالیان

بالبخند تو

هدیه می آورد

لحظه های پیوستن

همسرایی فصلهایی است

که از پگاهان می گذرند

تا تو

به تماشای بهار در آیی و

به سرود گندم و آهن

گوش سپاری

 

فریاد شادمانی ما

جهانی است

که زخم خاموش ریگ زاران را

با بوسه های شبنم و شمیم  و شبتاب

التیام می بخشد

منبع: نبرد خلق شماره ۳۹۶، چهارشنبه اول فروردین  ۱۳۹۷ - ۲۱ مارس ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول