صلح را

 

فرنگیس بایقره

 

بشنو مرا مادر، که پشت صخره ام اینجا

به دنبال تو من گشتم روان

باری

تو گفتی می روم بهر دفاع از میهنم

من به چشمت خواندم آن جور و ستم

من که دیدم دیده ات پر اشک شد

تو به هنگام وداع، بودی پریشان مادرم

اشک چشمت این دلم را ریش کرد

حال من اینجا و پشت صخره ام

من برای دیدن رنگین کمان عشق و صلح

پر زدم پرواز کردم سوی تو

آمدم اینک کمینگاهم، نگر

گر که بگذاری نگاهم بر تو است؛

تو صلابت داری و شیرانه، در حال نبرد

تو جسورانه چه آسان می چکانی

سهل سهل

من چه درمانده فتادم پشت سر

من کبوتر وار سویت آمدم ای مادرم

من پر پرواز دارم

چون کبوتر ها سپید

من سرود صلح می خوانم چو رود

مَنگرم؛ پشت صخره مانده ام

من به تُک،

یک ساقه ی پر برگ را آورده ام

از افقها تا افقها پر زدم

از برای دیدن رنگین کمان

تپه ها را کوهها را در نوردیدم ، رها

سمبل صلح است بر منقار سرخ کوچکم

قلب من را آتش دشمن شکافت

من کبوتر وار باز، پرواز کردم

باز ... باز...

آسمان آبی شود، شاید که روزی

بر فراز...

آه مادر ، درد دارم پشت صخره مانده ام

ابری آمد بس سیاه و پر ز اشک

گفتم: آری، بارد این باران چو رگباری شدید

گفتم: آری، این افق روشن شود باری دگر

این افق را دیدم؛ آنسان

 از پس باران شود؛

روشن و گردد بپا رنگین کمان

این همان عشق است

عشق رنگی صلح جهان

صلح مردم ... هر چه انواع بشر

رنگ رنگ

هفت رنگ...

حتی می شود هفتاد رنگ

مادرم!

 من با کبوترهای زیبا و سپید

با همه پیوند یاری بسته ام

من به آنان از سر عشق و وفا پیوسته ام

لیک، اکنون من به تو پیوسته ام...

آری این بال سپید و سینه ی برفین من

رنگ صلح است

و

نباید گردد از آتش و یا دودی سیه،

                                          یا این که سرخ

آه مادر زخمی ام کردند زود

حال من اینجا و پشت صخره ام

منگرم اینسان که خونم می رود

                                باران... باران، سوی رود...

 

مه 2018

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۸، اردیبهشت ۱۳۹۷ -  آوریل ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول