سرمقاله نبرد خلق شماره ۳۹۹  سه شنبه اول خرداد ۱۳۹۷

عوامل شکست "برجام"

منصور امان

 

پیمان هسته ای وین با غُرشی کر کننده شکست خورده است و همراه آن اُمید اکثریت مردُم ایران، شهروندان کشورهای منطقه و غرب به دور شدن تهدید بُحران و تنش بر باد رفته است. تردیدی نیست که توافُقی که گروه شش کشور در پایتخت اتریش با جمهوری اسلامی امضا کردند، مطلوبترین راه حل برای چیرگی پایدار بر بُحران رژیم مُلاها به مثابه یک کُلیت نبود، با این حال "برجام" توانست به گونه مُسالمت آمیز سایه سیاه یکی از خطرناک ترین چالشهای بین المللی را از سر جامعه ایران و مردُم جهان دور کند. با شکست این توافُق، دورانی از بیم و انتظار برای مردُم خاورمیانه و غرب و تشدید شرایط تیره معیشتی برای مردُم ایران به جریان می افتد و انتخابهای دُشواری را در برابر آنها قرار می دهد.

اگرچه آقای ترامپ پایان "برجام" را اعلام کرد، اما مُعرفی او به عُنوان مسوول شکست آن یک ساده انگاری نابخشودنی است؛ نه فقط به این دلیل که پاسُخی آسان به رویدادی پیچیده است، بلکه در اصل از آن رو که با حرکت روی سطح رویداد، عُمق و نیروی مُحرک آن را نادیده می انگارد. چرا که رییس جمهور راستگرای آمریکا حداکثر در انتهای پروسه ای قرار گرفته که به شکست "برجام" انجامید.

نتیجه بی واسطه نبود تجزیه و تحلیل عینی و مُشخص از علتهای این امر، ترسیم نقشه غلط از مسیری است که در روزها و ماههای آینده طی خواهد شد و در پی آن، درک گمراه کننده از انتها و مقصد راه حلهایی است که به میدان افکنده خواهد شد. این در حالی است که تجربه شکست توافُق وین باید نشان دهد که چه اشتباهات و کمبودهایی سبب آن گردید، چه درسی از آن برای مُذاکرات و توافُقهای آینده می تواند آموخت و در اصل چه انتظاراتی باید از چنین پیمانهایی داشت. به این پُرسشها دقیق تر از هر فاکت دیگر، شناسایی و نگاه به عواملی که نقش تعیین کننده ای در رسیدن به نُقطه کنونی ایفا کردند، پاسُخ می دهد.

در صدر فهرست عاملان، رژیم ولایت فقیه قرار دارد و با فاصله اندکی از آن گروه شش کشور جا گرفته و سومین فاکتور اُروپا به طور ویژه است.

 

جمهوری اسلامی

تاریخ کوتاه "برجام" همزمان تاریخ گُسترش ماجراجوییهای خارجی حُکومت و اوجگیری میلیتاریسم موشکی آن نیز هست و این توازُن خود به تنهایی میزان کجروی حاکمان کشور از تعهُدات خویش و درجه انحراف پیمان هسته ای وین را آشکار می سازد.

آنچه که در پایتخت اتریش بدان دست یافته شد، فقط یک توافُق فنی بر سر میزان غنی سازی، تعداد سانتریفیوژها و مسائل اداری مُرتبط نبود. توافُق مزبور بیش از آن دارای ماهیتی سیاسی است و از منطقی ژئوپولیتیک پیروی می کند که کاهش تنش ناشی از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی، بُحران زدایی از مُناسبات بین این رژیم با آمریکا، اُروپا و کشورهای عربی منطقه و ایجاد پایه برای همکاریهای سازنده سیاسی و اقتصادی اجزای تفکیک ناپذیر آن را تشکیل می دهند.

بنابراین "برجام" را باید یک فعل سیاسی با مفهوم و پیام ویژه دانست، همانگونه که موشک پرانی، تجهیز بُنیادگرایان حوثی در یمن، تجاوز نظامی در سوریه، مُداخله گری در عراق و سیاست تهاجُمی علیه کشورهای عربی خلیج فارس یک عمل سیاسی با برنامه و پیام مُشخص است.

همانطور که پروسه رویدادها پس از توافُق ۹۴ وین نشان داد، رهبران جمهوری اسلامی اما به این پیمان هرگز به مثابه امکانی برای تنش زدایی از سیاستها و مُتعادل کردن نقشه های شان نگاه نمی کردند. برعکس، آنها آن را فُرصتی برای ایجاد یک توازُن جدید در استراتژی بقای خود ارزیابی می کردند. از دست دادن امکان دستیابی به جنگ افزار هسته ای، در راهبُرد تهاجُمی حُکومت برای تبدیل به قُدرت منطقه ای خلائی به وجود آورده بود که اینک می توانست به مدد برچیده شدن تحریمهای فلج کننده، دسترسی به درآمدهای نفتی و دلگرمی ناشی از آسان گیری سیاسی طرفهای خارجی اش پُر گردد.

در طرحهای حُکومت برای دوران "پسابرجام" نه بهبود شرایط اقتصادی جامعه جایی داشت و نه "گُشایش فضای امنیتی" نقشی بازی می کرد. به مُوازات راندن هر چه بیشتر مردُم به دامن بیکاری، فقر، بی حُقوقی و گورخوابی، ماجراجوییهای پُر هزینه نظامی حُکومت در بیرون مرزهای کشور توسعه یافت و سرمایه گذاری روی باندهای مُسلح خارجی همچون حوثیهای یمن، حزب الله لُبنان، جهاد اسلامی فلسطین و بدر عراق ابعاد سرسام آوری پیدا کرد.

تنها دو سال پس از دستیابی به توافُق هسته ای، ماشین بُحران جمهوری اسلامی زیربنای سیاسی آن را در سوریه، یمن، عراق و شهرکهای موشکی درهم کوبیده و مضمون اصلی اش را به گونه موفقیت آمیزی خُنثی کرده بود. در پی آن، از کاهش درگیری و تنش در روابط بین المللی حُکومت نه تنها نشانی به چشم نمی خورد، بلکه امضا کنندگان "برجام" کانونهای تازه ای را نیز بدان افزوده اند و دامنه اش را به نزدیکی مرزهای اسراییل نیز کشانده اند.

بنابراین نمی توانست موجب شگفتی شود اگر دیر یا زود با توجُه به پروسه مُخرب حرکت رژیم جمهوری اسلامی در سایر حوزه های بُحران، خود "برجام" و توانایی مکانیزمهای پیش بینی شده آن برای جلوگیری از دستیابی مُلاها به جنگ افزار هسته ای نیز مورد تردید قرار بگیرد. هرگاه مساله داشتن یا نداشتن بُمب به تصمیم سیاسی مشروط شده باشد، آنگاه با نگاه به مقاصد و سیاستهای غیرصُلح جویانه، میلیتاریستی و توسعه طلبانه حاکمان ایران، چشم انداز کارایی توافُق وین در جلوگیری از این امر چندان روشن و پیش بینی پذیر نخواهد بود. این امر فقط نگرانی پیرامون دوران پس از رفع محدودیتها را در بر نمی گیرد، بلکه دوره پُر تنش و درگیری جاری را نیز شامل می شود.

 

گُروه شش کشور

نگرانی مزبور زوایای فنی نقصهای پیمان وین را آشکار می سازد و این اما تنها کاستیهای آن نیست. بیشتر می توان از یک ضعف کُلی در مُذاکرات با حاکمان ایران سُخن گفت که همچون رشته نخی در طول مسیر توافُق با آنها امتداد یافته و در حقیقت جهتگیری آن را مُشخص می کند.

آمریکا و اُروپا به عُنوان طرفهای اصلی مُذاکرات با رژیم مُلاها، حل بُحران هسته ای به طور مُنفرد را دستور کار خویش داشتند و نه پرداخت به بُحران رژیم جمهوری اسلامی به مثابه یک کُلیت با اجزای گوناگون و از جُمله برنامه هسته ای. آنها بیشتر از آنکه به راه حلهای پایدار برای این مساله بیاندیشند، در پی کسب نتایج فوری بودند. از همین رو بود که همه نمودهای دیگر بُحران از چارچوب مذاکرات کنار گذاشته شد تا رسیدن به تفاهُم در مورد مساله هسته ای به خطر انداخته نشود. این آسان گیری، در درجه نخُست سیاست توسعه طلبانه حُکومت و مُداخله گریهای فرقه گرایانه آن در کشورهای منطقه را شامل گردید و این در حالی بود که پیشینه و عملکرد روز حاکمان ایران جای هیچگونه تردیدی نسبت به مسیری که طی می کردند و مقصد آن به جا نمی گذاشت.

رویکرد سهل انگارانه آمریکا و اُروپا به ویژه از آن رو پُرسش برانگیز می شود که در نظر گرفته شود رژیم جمهوری اسلامی هنگامی که به پای میز مُذاکره آمد، در ضعیف ترین موقعیت خود قرار داشت و زیر فشار تحریمهای نفتی و بانکی به زانو درآمده بود. این واقعیت، اصرار طرفهای خارجی به جلب تفاهُم آن به این بهای گزاف و بدون آنکه شالوده واقع گرایانه ای داشته باشد را توجیه ناپذیر می کند.

دولت آقای اوباما و سه تُفنگدار اُروپایی از این تئوری حرکت می کردند که تفاهُم هسته ای پایه ای برای حل اختلافات خواهد بود و گشایش درب همکاری در این پهنه مورد اختلاف می تواند به تدریج رژیم بُنیادگرا را مُتعادل ساخته و به سمت دگرگونیهای سازنده ای در ساختار و سیاست آن رهنمون گردیده و از این طریق به حل اختلافها در حوزه های دیگر مُنجر شود. به بیان دیگر آنها با شیرینی تفاهُم وین قصد ساییدن خصلت تهاجُمی حکومت چه در درون و در بیرون را داشته و سودای اهلی و مُتمدن کردن آن را داشتند. برای دستیابی به این هدف آنها حاضر شدند کُلیه موضوعات دیگر روی میز که به بُحرانهای ساخته و پرداخته رژیم مُلاها می پرداخت را بایگانی کرده و به انتظار لحظه موعد بنشینند.

اما این تمام هزینه ای نیست که آمریکا و اُروپا حاضر شدند خرج پنداربافی خود کنند. در برخورد به مساله برنامه اتُمی نیز رویکرد خوش بینانه آنها ابهاماتی را در موضوع بازرسیها و مُدت محدودیتها به جا گذاشت که اینک آقای ترامپ به خوبی روی آنها مانور می دهد. پیرامون فعالیتهای نظامی مُلاها برای ساخت بُمب اتُمی نیز همین شیوه به کار بسته شده و آقای اوباما و دوستان اُروپایی اش ترجیح دادند – لابُد – برای نمایش حُسن تفاهُم این موضوع حساس و کلیدی در فهم و کاربُرد استراتژی طرفهای مُذاکره شان را نادیده بگیرند.

روند رویدادها به گونه عبرت آموزی نشان داد که تئوری غرب نادُرُست و راهکار آنها توهُمی بیش نبود و رژیم جمهوری اسلامی از فُرصتی که در اختیارش گذاشته شد و به مدد رهایی یافتن از بند تحریمها، در جهت عکس پندارهای خوش اُروپا و آمریکا به حرکت درآمد.

 

اُروپا

و سرانجام سومین علت شکست "برجام" خودداری اُروپا از تصحیح سیاست خود پیرامون پیمان هسته ای وین بود. از همان هنگام که رییس جمهور جدید آمریکا علیه "برجام" موضع گرفت، آشکار گردید که توافُق روی پایه شکننده ای قرار گرفته و برای حفظ آن باید به ترمیم اش پرداخت. آخرین باری که آقای ترامپ علیه "برجام" به جبهه گیری پرداخت و برای "تکمیل" آن مُهلت تعیین کرد، برای کم استعداد ترین سیاستمدار اُروپایی نیز باید روشن می شد که در صورت ادامه روند فعلی، عُمر توافُق وین در فُرم پیشین به تدریج اما به طور قطعی رو به پایان است.

واقعیت مزبور اما در سیاست مانوس اُروپا جُز انتقاد لفظی و بی جان از میلیتاریسم موشکی رژیم جمهوری اسلامی تغییر جدی ایجاد نکرد. گامهای عملی برای فشار به رژیم مُلاها و تشویق آن به مُذاکره بر سر نُقاط مورد اختلاف غایب ماند و به جای آن، اُروپا به اُلگوی وقت کُشی که پیش از "برجام" به مُدت یک دهه به کار می بست، بازگشت.

این در حالی بود که اتحادیه اُروپا به عُنوان یک شریک تجاری مُهم برای مُلاها، به خوبی از امکان و ابزارهای لازم سیاسی و اقتصادی برای قانع کردن آنها برخوردار بود و در صورت افکندن وزن خویش به کفه ترازو حتی اگر نمی توانست حاکمان ایران را به تفاهُم وادار سازد، دستکم قادر بود مانع خُروج آمریکا از ائتلاف شود.

اُروپا اما از آنجا که "برجام" را یک دستاورد سیاسی و اقتصادی برای خود می داند، به همین دلیل نیز به گروگان آن درآمد و شانس نجات اش را از دست داد. در نتیجه قاره سبز اکنون باید از یک نُقطه عزیمت به کُلی مُتفاوت و نه چندان راحت به بُحران جمهوری اسلامی وارد شود.

 

برآمد

در نظر به راه طی شده، آمریکا و اُروپا - اگرچه با دو گونه شدت و فشُردگی - بی تردید رویکرد مُتفاوتی نسبت به گذشته خواهند داشت. برای آمریکای آقای ترامپ اگر این امر یک انتخاب است، برای اُروپا اجبار به حساب می آید.

و تا آنجا که به رژیم جمهوری اسلامی برمی گردد، انتظار نمی رود که واکُنش آن به شکست "برجام"، شامل درس گیری از گذشته، تصحیح خطاها در سیاست و اشتباهات در مُحاسبات بشود. بسا بیشتر "نظام" راه خسارت بار، پُر هزینه و غیر لازمی که "عقب نشینی قهرمانانه" را فرجام داشت، انتخاب خواهد کرد. پُرسش فقط این است که آیا مردُم به پاخاسته ایران فُرصت تکرار این خبط را به آن خواهند داد؟

 

 

منبع: نبردخلق شماره 399، سه شنبه اول خرداد 1397 - 22 مه ۲۰۱8

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول