نیلوفر در مرداب

م. وحیدی ( م. صبح )

 

فریادم را به رود داده ام

چشمانم را به مهتاب

تا کوهها مرا پیدا کنند

در این سفر

چه سپیده ها

ازمیان غبار سرد گلوله

سربرآوردند

و آسمان

در بی رحمی خاک و سکوت

چه کرانه های پرپرشده را

به نظاره نشست

 

آه!

ازخون کدام پرنده صبــح

برگان زلال استقامت

بر لبخند تو

جوانه زدند

که بادهای ارغوانی

ستاره های شعر تو را

بربام آسمان

پراکنده کردند

اینجا

واژه های چرکین قــرون

هنوز

خیابانهای ایستاده را

حصار می کشند

و سالیان انجماد

زخم کهنه هستی را

در سکوت بی پایان

رنگ نجابت می زند

 

مرا یاری کن!

تا شکنـجه های روح مـن

به سخن در آیند

تا ذرات اندیشه تنم

باتو

سخن بگویند

در پیچ و خم  سربی صخره ها

می دوم

چون ماهیان شب خیز

میان رود شعله ور امواج

تا ساحل فردا را

از قهقهه آفتاب و نیلوفران

سرشار کنم

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۹، سه شنبه اول خرداد ۱۳۹۷ - ۲۲ مه ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول