چشم اندازی از امکان تغییر

 

تئوری فمینیستی اغلب، گاه مثبت و گاه منتقدانه، خود را به مارکس مرتبط ساخته است. برای "هانا مایسنر"، جامعه شناس، تئوریهای مارکس دقیقا بدان جهت که به شدت مجرد است و به سادگی قابل خواندن نیست، همچنان به روز و برای فمینیسم اهمیت مرکزی دارد. 

 

فرایتاگ

برگردان: بابک

 

هانا مایسنر (Hanna Meißner)، 49 ساله، در دانشگاه کاربردی برلین جامعه شناسی خواند؛ جایی که همراه کاپیتال، تئوری فمینیستی را نیز تحصیل کرد. کتاب او به نام "آنسوی سوژه خودمختار" که در سال 2011 منتشر شد، این مساله را مورد موشکافی قرار می دهد که چگونه یک تئوری پُست ساختاری سوژه می تواند با تئوری مارکسیستی سازگاری یابد. از سال 2009 خانم مایسنر در دانشگاه کاربردی برلین به کار و تحقیقات در پهنه مطالعات بین رشته ای زنان و جنسیت می پردازد.  

  

آیا خواندن آثار مارکس احساس ناتوانی به جا می گذارد؟

مارکس به ما نشان می دهد آنچه که در زندگی روزمره به دیده مان شرایط تغییرناپذیر می رسد -به این معنی که انسانها به هر حال اینطور هستند، به این شکل عمل می کنند و اقتصاد اینگونه کار می کند–، محصول عمل انسانها است. او می گوید که ما در حقیقت برده شرایطی می شویم که خودمان خلق می کنیم و از این طریق خود را ناتوان می سازیم.   

 

شما در آثارتان از تصور یک "سوژه خودمختار" انتقاد می کنید. از این اصطلاح چه می توان فهمید؟

این پنداری است که همراه با جامعه بورژوایی شکل گرفته و در آن فردگرایی، جدا از مناسبات اجتماعی نشان داده می شود. سوژه خودمختار به عنوان موجودی منفرد با وِیژگیهای مشخص تعریف می شود که منافع فردی را دنبال می کند، اما به مثابه یک موجود عقلانی می تواند تصمیم بگیرد و می تواند در چارچوب یک نظم مبتنی بر پیمان با دیگران قرار بگیرد. 

   

در این خواسته شما "یافتن ممکن در مرز امکان پذیرها" چقدر مارکس نهفته است؟

این یک مساله محوری است. مارکس دریچه این امکان را گشود که شکلی دیگر از جامعه ممکن است و اینکه تولیدکنندگان ثروت اجتماعی می توانند متحد شوند تا به طور جمعی تصمیم بگیرند که چه چیزی، چگونه و با چه شرایطی تولید و توزیع بشود. این امر نباید به طور ناگزیر به تصمیمهایی در باره بازار یا سرمایه گذاری خصوصی برگردد. مارکس اجازه تفکر در این باره را می دهد. اما تولیدکنندگان چه کسانی هستند، چه خواسته هایی دارند، زندگی شایسته از دید آنها چیست؟ سرنوشت آنها که در این منطق "تولیدکننده" نیستند، چه خواهد بود؟

مارکس به این سووالها پاسخ نداده، جواب را خود باید پیدا کنیم. از این رو ضروری است که از خود بپرسیم خویشتن را به عنوان سوژه چگونه می فهمیم و چه امکانهایی را بدین وسیله کنار می گذاریم. اگر ما خود را به مثابه سوژه های خودمختار شکل دهیم، می بایست آسیب پذیر بودنمان، وابستگی خود را به بیرون انتقال داده یا منکر شویم. اما چطور است که ما هستی مان را اینگونه تعریف کنیم که به گونه عمیقی به دیگران وابسته ایم و در ارتباط با آنها قرار داریم؟      

 

آیا ما اکنون شاهد بازگشت به مارکس هستیم؟

در سالهای دهه 90 مارکس کهنه پنداشته می شد. بی تردید این امر با پایان سوسیالیسم واقعا موجود در ارتباط بود. بسیاری به مارکس پشت کردند. برای من این ابدا قابل فهم نبود. در سالهای گذشته، با آغاز بحران مالی، پذیرش مارکس با شکوفایی تازه ای روبرو شد.

بی شک، مارکس مناسبات بسیار مجردی را تشریح می کند که به طور کامل پدیده های مشخص اجتماعی در شرایط مشخص تاریخی را در بر نمی گیرد. اما تعریف او دینامیزم و اجبارات مشخصی را آشکار می کند که در پیکربندی این پدیده ها جا گرفته اند. همچون گذشته ما در جامعه ای سرمایه داری زندگی می کنیم که به طور دقیق دارای این دینامیزم و ناگزیریهایی است، حتی اگر در شکلی به کلی متفاوت از عصر مارکس نمود پیدا کند. مارکس می تواند نشان دهد که در سرمایه داری هدف از فعالیت اقتصادی بهره برداری از سرمایه است و برآوردن این یا آن نیاز مشخص فقط ابزاری در خدمت این هدف است. تو نمی توانی کالایی را بفروشی که برای آن نیاز وجود نداشته باشد، اما همزمان برآوردن نیازها نیز هدف اصلی به شمار نمی آید. این یک شیوه تولید دیوانه وار با نتایج وخیم است.  

 

نزد مارکس کار مردانه تصور می شود. آیا بین تئوری مارکس و مطالبات فمنیستها تضادی وجود دارد؟

من تضادی نمی بینم اما انتقاد فمنیستها به مارکس را می پذیرم. آنچه مارکس آشکار می کند، این واقعیت است که در سرمایه داری یک تضاد بنیادی بین کسانی که ثروت اجتماعی را تولید می کنند و آنهایی که به عنوان صاحبان سرمایه می توانند این ثروت را تصاحب کنند، حاکم  است. طبقه کارگر یک طبقه بندی مهم اما بسیار مجرد است. جالب این است که طبقه کارگر هرگز مردانه ی خالص نبوده است. زنان کارگر هم همیشه وجود داشته اند، گذشته از آنهایی که نمی توانستند به بازار کار وارد شوند، یا هنوز به این بازار وارد نشده بودند و دسته ای که اگرچه به عنوان نیروی کار استثمار می شدند، اما به مثابه برده بدون حقوق، سوژه آزاد بودند.

مارکس تشریح کرد که چگونه نیروی کار به عنوان ماده در پروسه تولید وارد می شود. اما این مساله که این ماده از کجا می آید و چگونه خود را بازتولید می کند، برای پروسه اقتصاد در سرمایه داری مطرح نیست، بلکه مطرح آن است که فرآیند مزبور چه سودی به بار می آورد. مارکس به طور جزیی به اینکه این فرآیند چگونه تنظیم می شود، در کجا مساله جامعه به طور تاریخی مطرح می شود نپرداخت و اگر به آن اشاره کرد، از تصور طبیعی از زن و مرد سخن می گفت.     

 

امروزه در بحثها اغلب مسایل اقتصادی و گفتمانی در برابر یکدیگر قرار داده می شوند.

من نمی دانم چطور می شود این دو را از یکدیگر جدا کرد. برای مثال اگر بگوییم ثروت در جامعه بین زنان و مردان به گونه ناعادلانه تقسیم شده، آنگاه مطرح می شود که این بی عدالتی چگونه توضیح داده می شود و نیز این مساله که در اصل زنان و مردان به چه شکلی در جامعه نمود می یابند.

موضوع در این جدا سازی، نظم نمادین است؛ گفتمان سازی گروههای معینی که زیر حاکمیت آنها ثروت اجتماعی به گونه معینی تقسیم شده و سپس مشروع جلوه داده می شود. این امر بدون مفهوم سازی عملی نیست.    

 

بنابراین موضوع به چالش کشیدن شرایط و مناسبات قدرتی است که تحت آن مفاهیم شکل می گیرند؟

بله، این شکلی از امکان نقد است که موضوع آن تصمیمهایی که در پهنه گزینه های معین گرفته می شوند نیست، بلکه به شرایطی که این گزینه ها را پدید می آورد، می پردازد. یک مثال بحثهای موجود در باره دیجیتالی سازی است. به نظر می آید که گویا این یک پروسه معین است، پیشرفت معینی و در همین راستا فرصت و تهدیدهایی وجود دارد که ما به نوعی می توانیم ان را مدیریت کنیم.

اما همیشه این امکان هست که بپرسیم: آیا ما این "فرصت" را در شکل کنونی می خواهیم، آیا پیامدهای آن اموری هستند که می توانیم پیش بینی کنیم؟ هرچه که از نظر تکنولوژیک ممکن باشد، نباید ناگزیر به واقعیت تبدیل شود. مساله اینجا رد پیشرفت تکنولوژیک نیست، بلکه سووال پیرامون شرایط آن است. آنگاه که سمتگیری پیشرفت تکنولوژیک تولید سود به هر قیمت است، باید پرسید: چه تکنولوژی و بر چه اساسی توسعه داده می شود و مرتبط با چه الگوی کسب و کاری است؟       

 

آیا سیاست فمینیستی به منتسب کردن خود به طبقه نیاز دارد؟

بله، نیاز دارد، زیرا ما همچنان در یک جامعه سرمایه داری زندگی می کنیم که جامعه ای طبقاتی است. اما این یک وجه مجرد و تحلیلی است و برای توصیف مبارزات اجتماعی، برای پرسش در این باره که به این ترتیب تلاش برای تساوی جنسیتی به چه معناست، هدف چیست، چه اشکالی از راه حلهای متحدانه می توان یافت، کافی نیست.

رده بندی طبقه به این پرسشها ابدا جواب نمی دهد، اما طرح آنها را در اساس برای ما ممکن می کند.

 

 

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۹، سه شنبه اول خرداد ۱۳۹۷ - ۲۲ مه ۲۰۱۸

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول