تا کنون کوه در کنار دریا ندیده بودم

شعله پاكروان

 

 به مناسبت روز جهاني عليه اعدام

 

برای اولین بار با مادری روبرو شدم که پیش و پس از انقلاب، داغدار فرزندانش شده. مادری که مرا به یاد کوهی می اندازد در کنار یک دریا. کوه مقاومت در برابر دریای غم. وقتی از آخرین ملاقات با فرزندانش می گفت لبخندی بر لب داشت که از آن هزار معنا دریافت می کردم. لبخند بر جهان فانی و گذر عمر. لبخند بر جان جوانهایش که دهه هاست زیر خاک پنهانند. لبخند بر صبوری که کرده است به بی قبری فرزندانش.

روز جهانی علیه اعدام را در حالی می گذرانم که ذهنم مشغول مادرانی است که ضجه های فروخفته در اعماق قلب شان را به نیرویی بدل کرده اند که وقتی به دیدارشان می روی بدون نیاز به کلام از آنان دریافت می کنی.

 روز جهانی علیه اعدام را در حالی می گذرانم که همچنان اخبار اعدامهای نهان و آشکار از ایران مخابره می شود. اعدامهای عقیدتی همچنان ادامه دارد. همچنان که اعدام آنها که به دلیل فقر گسترده در جامعه ایران، مرتکب جرایم شده اند. فقری که ناشی از اختلاس و دزدی مقامات ریز و درشت حکومت است.

روز جهانی اعدام را در حالی می گذرانم که تمام وجودم آکنده از شوق است برای قدمی هماهنگ با مبارزان راه آزادی برای برآورده شدن آرزوی آرزوها: ایران بدون اعدام.

روز جهانی علیه اعدام را در حالی می گذرانم که قلبم در گروی عشق جوانانی است که زیر حکم اعدامند. قربانیانی که در نوبتند برای رقص خون، رقص بر دار. رقصی که جنون حاکمان مست را فریاد می زند.

روز جهانی علیه اعدام را در حالی می گذرانم که صدای زنانی که از فرزندان و شوهران اعدام شده شان در خطه سرسبز شمال ایران برایم قصه ها گفتند، بی تابم می کند. حتی یادآوری صدای زنی که تن خونین فرزندش را با دستهای لرزان و داغدارش در جنگل و یا زنی که تن تیرباران شده همسرش را زیر باران در کف حیاط خانه اش دفن کرده، وجودم را پر می کند از اندوهی آمیخته به خشم و نفرت از چوبه های دار و جوخه های اعدام.

 روز جهانی اعدام را در حالی می گذرانم که باران سیل آسای اشکهای قدمخیر فرامرزی ، مادر شهرام و بهرام احمدی، سربداران کرد اهل سنت جلوی چشمانم زنده می شود.

روز جهانی علیه اعدام را در حالی می گدرانم که چشمهای از حدقه درآمده ی آنه ی علیرضا مددی و لالایی مجنون وارش به زبان ترکی تنم را می لرزاند.

روز جهانی اعدام را در حالی می گذرانم که صدایی از بندر جاسک با پنجاه اعدامی در خانواده اش دیوانه ام می کند. در حالی که یاد ریان و رویدا و بچه های دیگری که پدران شان اعدام شدند بی آنکه کسی دست محبتی بر سرشان بکشد گلویم را می فشارد. در حالی که صورت معصوم فاطمه و کیانا و زهرا و گیتی و دهها هم بندی دخترم ریحانه، زیر خاک محو شده اند اما صدای خنده های دخترانه و جوان شان هنوز زیر آسمان میپیچد؛ بگذارید زندگی کنیم.

در حالی که انبوه قبرهای شکسته و متروک و بی نام و نشان را در قطعات مختلف بهشت زهرا و خاوران دیده ام. زیر هر وجب از آن خاک، محبوب و دلبند زنی همچون من، مادری شیفته و شیدا خفته است. بسیار مادرانی که دیگر نیستند تا دادخواهی خون به ناحق ریخته ی عزیزان شان را فریاد زنند. مادرانی که تا نفس داشتند پرچم دادخواهی را بر دوش کشیدند. بهکیش و میلانی و دهها زن چون آنان، اکنون از آسمان به ما می نگرند تا دست در دست یکدیگر رویای لغو اعدام را تحقق بخشیم. می بینید؟ چگونه می توانم از ریحانم بگویم؟ او اولین و آخرین مظلوم سربدار نبود. ولی تنها محبوبی بود که او را با شیره ی جان پروردم و شاهد بالیدن و دستگیری و سربداری اش بودم. ریحان همچون هزاران سربدار ایران با چشمهای درشت و براق و جوان از پس پرده های زندگی و دنیا نگاهم می کند تا شهادت دهد که بر ظلم اعدام گستر شوریدم. چرا که شوریدگی صفتی است عجین با مادر، هنگامی که بر عزیزش ظلم روا بدارند.

من نیز همگام با صدها دل شیدای داغدار، دست در دست و متحد، بر طبل نه به اعدام ، زنده باد زندگی می کوبم. چرا که مادران حافظان زندگی هستند.

من مادری هستم که ضرورت روز جهانی اعدام را با همه وجودم درک کرده و از اعماق جانم فریاد می زنم: نه به اعدام، زنده باد زندگی. فورا همه اعدامها را لغو کنید، بدون قید و شرط و تعلل.

 

منبع: فیس بوک شعله پاکروان

 

منبع: نبردخلق شماره ۳۹۰، دوشنبه اول آبان ۱۳۹۶ - ۲۳ اکتبر ۲۰۱۷

 

 بازگشت به نبردخلق

بازگشت به صفحه اول